با سلام
من حدود 8 سال است که ازدواج کردم من و شوهرم هر دو حدود 33 داریم و دارای تحصیلات بالا هستیم و دارای شغل خوب و با پرستیژ ، من از همسرم و زندگیم راضی هستم اما مشکلم شوهرم هست که دل به زندگی نمیده، بالاخره علتش رو گفت.
دوس داشته که همسری قد بلند، با پوست خیلی سفید و ژیگول داشت باشه، و چون من با این معیارها تطابق ندارم نمیتونه به زندگیش دل خوش باشه، اما من بر عکس به شدت به زندگیم دلخوشم عاشقشم و زندگیم رو دوست دارم، بارها بهم گفته که چقدر در انتخابش اشتباه کرده و ....
الان افسرده و ناامیده، نمیدونم باید چکار کنم تا دلگرم بشه. من ته خونه به خودم میرسم، بهش محبت می کنم. اون متوجه میشه اما فقط یه چیز میگه و اینه که همسر زیباتری میخواسته. دوستان عزیز حالا دیگه نمیشه سرزنش کنم که مثلا خب میخواستی چشات رو باز کنی و از این حرفا، کمکی نمی کنه.
حالا باید چکار کنم؟ البته بگم آدم خوبیه، مهربان، اما به قول خودش چون از ظاهرم راضی نیست نمیتونه زیاد محبت نثارم کنه، یا توی کارای خونه کمکم کنه. شاید باورتون نشه من همیشه تنهام و تمام کارای خونه و مردونه رو هم خودم انجام میدم. مسئولیت هام خیلی زیاده و خیلی خسته میشم. من هم کم کم دارم افسرده میشم شاید هم شده باشم