خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

۸۵۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام

وقتتون بخیر.

با توجه به اینکه ماه رمضان هست و من دو تا پسر ۱۴ و ۱۱ ساله تو خونه دارم، مواقعی هست که بدلیل عذر شرعی نمیتونم روزه بگیرم. در سایر مواقع هم که در این شرایطم نماز نمیخونم و دردهای  شدیدی دارم و ... . دوست دارم این مطلب رو برای پسرهام توضیح بدم و اونها رو تا حدودی آگاه کنم.

اما نمیدونم چطوری و در چه حدی بهشون بگم. لطفا راهنماییم کنید. در ضمن اینو هم بگم که پسر بزرگترم بسیار اهل مطالعه و درونگراست درحالیکه پسر کوچکترم بسیار بازیگوش و برونگرا هست. ممنون از توجه شما.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام
من 20 سالمه تو یه خونواده پر جمعیت زندگی میکنم . فرزند آخر خونواده هستم . مشکلی که دارم اینه که من دوس دارم ازدواج کنم ( با توجه به نیازی که به جنس مخالف دارم و آدم گرم مزاجی هستم ) ولی از یه طرفم خجالت میکشم .
چون هیچکدوم ازخواهرام و برادرم ازدواج نکردن من واقعا نمیدونم چکار کنم و نمیتونم این مشکلمو پیش هیچکی بگم .
بخدا افسردگی گرفتم  نیاز به جنس مخالف در من طوریه که حتی یه مدت تصمیم گرفتم برا کنکور درس بخونم ولی نتونستم .
 اصلا هیچ تمرکزی روی درس نداشتم... واقعا نمیدونم چیکار کنم ؟
تو رو خدا حتما راهنماییم کنید.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

آیا خانومی که اکستنشن کرده موهاشو قبل ازدواج ، باید به شوهرش بگه قبل ازدواج؟

منظورم این اکستنشناست که 4-5 ماه یه بار نیاز به ترمیم داره، در حالت عادی جدا نمی شه و اصلا معلوم نیست و با موی طبیعی انسانه .

در واقع من می خواستم مو بکارم از همون اول که دکتر پوست و مو بهم گفتن موهاتون خوبه و فقط باید تقویت شه ولی واقعا موهای کم پشتی دارم که خیلی از دوستام بهم گفتن و به خاطر استرس بیش از حد می ریزه .

نمی دونم چی کار کنم، بگم به همسر آیندم؟ نگم؟ نگم یه وقت نگه چرا نگفتی؟ فک کنن گولشون زدمو... من هدفم گول زدن نیست اصلنم از این کارا خوشم نمیاد ولی خب روم نمی شه بگم .

در واقع اون قد اعتماد به نفس ندارم که بگم، نمی دونم کدوم کار درسته، حتی خونوادم هم نمی دونن اکستنشن کردم چون به اونا هم نمی تونستم بگم ولی اگه واقعا حق همسر آیندمه که بدونه بهش بگم
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
من خیلی ناراحتم ، حقیقتش من اصلا هیچ خواستگاری ندارم با وجود اینکه دختر فعالی هستم توی اجتماعم هم کار میکنم و هم درس میخونم هیچوقتم رفتار زننده و نامناسبی نداشتم تا حالا.

قیافم معمولیه زشت نیستم ولی خوشکلی اساطیری هم ندارم اما من دو تا مشکل دارم یکیش اینه که یکی از والدینم رو چندین سال پیش از دست دادم بعد از فوتش من دچار یه دوره تنهایی و افسردگی شدید شدم و یکسال بعد به اصرار خانواده با پسر از یکی از نزدیکای فامیلمون نامزد کردیم .

ولی نامزدی ما حتی در حد دوستیای دختر و پسرای الانم نبود ما حتی یه دفعه دست همو نگرفتیم بعدم به خاطر یه سری اتفاقات خیلی دوستانه از هم جدا شدیم .

الان فکرش رو میکنم میبینم شاید به خاطر این موضوعاته که حتی یه خواستگارم ندارم
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
این که مینویسم درد دله. خیلی با خودم بحث کردم که پست بذارم یا نه ... . حالم بده... از همه چی غصمه ... .

من دخترم... نوزده ساله میشم امسال... کنکور دارم چند روزه دیگه . نمیدونم چطوری بنویسم... نمیدونم از کجا شروع کنم.. غم های من شاید کم باشه اما واسه من خیلییی بزرگه ... حوصله ندارم جزئی بگم ...

دلم برا خودم میسوزه... امیدی ندارم به اینده... نمیدونم چی درسته چی غلطه... دوس دارم تهران قبول بشم از این شهر برم... برم تا خودمو پیدا کنم... من از فامیلمون متنفرم. از همسایه هامونم ایضا... از هوا و اکسیژن این شهر فراریم. انگار دوباره دارم میرم تو مود افسردگی... باز دارم میرم تو دنیای تنهایی خودم... مسخرست که بگم دلم یه همزبون میخواد یکی که .............

شکسته عشقی نخوردما! البته نادیده گرفته شدم ... و همین نادیده گرفته شدن و ندیده شدنه که داره منو میکشه......داره گریم میگیره باز....

من خوشگلم از نظر ظاهری میگن چهره ی معصوم و مهربونی دارم ولی تو دلم پر از غمه... خیلی بی سر و ته گفتم.. هه
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

طاعات و عبادات همگی قبول

راستش من یه مشکلی دارم من 23 سالمه و تو مجازی با یه دختر خانمی اشنا شدم . خیلی دختر خوب و مودبی هستن و زیبا هم هستن .

من از اسفند پارسال با ایشون اشنا شدم طرفای سیزده بدر ازش جدا شدم چون خدا یه مشکلی گذاشت جلوم و من ترسیدم اخه اگر چه دوسش دارم ولی میدونم مال هم نیستیم .

خلاصه بعد یه ماه که نبودشو نتونستم تحمل کنم رفتم سمتش و ایشونم منو پذیرفتن بعد 15 روز پیش رفتم پیش دکتر که خیلی منو ترسوند و پنج شنبه این این هفته به ارمایش مهم دارم که برام دعا کنین تو رو خدا خیلی میترسم اخه خودم پرستارم...

خدا به حضرت موسی میگه از دیگران بخواین براتون دعا کنه ... بخدا خیلی محتاجم بدعا هر ثانیم استرسه...

من از 15 روز پیش بی خداحافظی ازش جدا شدم ولی خدا میدونه هر روز به فکرش بودم اخه نمیدونستم چی باید بهش  میگفتم .

بازم بهش میگفتم  میخوام ولت کنم مگه چقد طاقت داره یه دختر... اون فقط 18 سالشه و میدونم منتظرمه ...

حالا شما بگید چیکار کنم اخه پیش خدا توبه کردم و دارم پا رو دلم میذارم ازش جدا میشم شما بگین همین جور ولش کنم و برم و اگه جوابتون نه هست چه جوابی بهش بدم اخه میدونم بهم نمیرسیم و گناهه پس ...

از طرفی مشکلم اینقد حاده که دارم جمعه میرم امام رضا... تو رو خدا دعام کنین و کمکم کنین چیکار کنم توبه کردم بخدا .
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام به همه ی بچه های خوب خانواده برتر . انشاء الله که نماز و روزه هاتون قبول باشه
نمیدونم چه طوری شروع کنم من یه دختر 22 ساله ام لیسانس مترجمی زبان دارم دیروزم که نتیجه ارشد اومد خدا رو شکر رتبه م خیلی خوب شد و از مهر دانشجوی ارشد دانشگاه دولتیم ان شاء الله . از نیمه ی شعبان با اقا پسری اشنا شدم ( رسمی با خانواده اومدن ) .
اون اقا هم مهندس برق و برای سپاه کار میکنه ( نیروی هوایی ) به دلیل شرایط کاریش سالای قبل که ارشد داده قبول نشده اما امسال که اقدام کرده احتمالا پیام نور ادامه میده .
از لحاظ قیافه و اینا نمیگم برد پیته ولی واسه یه مرد خوبه به قول مامانم مرد که نباید خوشگل باشه : دی  .
یه اپارتمان از خودش داره و یه پرایدم داره. و به نظر میاد در اینده جای پیشرفت داره. قبلا هم تا مرز عقد با دختری پیش میره ولی بهم میخوره چون دختره کس دیگه ای رو دوست داشته و البته شناسنامه ش سفید و خودش میگه خدا رو شکر که نشد.
  • ۰
  • ۰

سلام دختری ۲۲ ساله ام. ازتون راهنمایی میخوام . نمیخوام بهم بگین کارای بدی کردم یا هر چیزه دیگه فقط راهنمایی میخوام .

۱۵ سالم که بود با یه اقایی دوست شدم . خانواده خوبی داشت ۴ سال با هم بودیم قرار بود ازدواج کنیم اما نشد بهم بخورد .

من خیلی بچگی کردم اون اقا هم اخرش خیانت کرد من خیلی دوسش داشتم خیلی هنوزم دارم من با چند نفر دوست بودم از گفتنش خجالت میکشم افتخار نیست ولی دوست بودم بچه بودم دختر سبکی نبودم از همه لحاظ میشه گفت خوبم الان خیلی عوض شدم دو سه نفرو واقعا دوست داشتم که نشد بهم برسیم در حقم بدی شد .

اما نمیدونم خدا چرا جوابشون نمیده ؟ چرا ؟ چرا مگه بدی نکردن ؟ چرا خدا کاری نمیکنه بفهمن اشتباه کردن ؟ بفهمن بدی در حقم کردن  ؟

درسته من خطا خیلی داشتم اما حقم این نیست احساس پوچی میکنم هیچی دیگه برام ارزش نداره امیدی به اینده ندارم حس میکنم قراره تا اخر عمرم تنها بمونم همیشه ناراحتم .

با همه میگم میخندم اما از درون داغونم دلم میخواد بمیرم حس میکنم به هیچ جا نمیرسم انگیزه ای برا هیچی ندارم .

نا امیدم چیکار کنم خسته شدم
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام به همه دوستان

من یک کمک و راهنمایی از شما دوستان می خواستم. برای حل موضوعی که چند ساله زندگی منو تحت الشعاع قرار داده و در واقع داره همه چیزمو ازم می گیره.

4 ساله به دختری علاقمندم. ایشون 24 سالشه و من 28 ساله هستم. دفعات زیادی ازش تقاضای ازدواج کردم و پدر شون به دلیل اختلافات خانوادگی قدیمی شدیدا مخالف بودن و قبول نکردن.

به طوری که پاسخ قطعی منفی دادن. اما من وابستگی روانی شدیدی به ایشون پیدا کردم. با شنیدن این خبر که ایشونه به زودی دارن ازدواج می کنن حس دیوونه واری بهم دست داده. من مشکلی با جواب منفی ایشون نداشتم اما مشکل من چیز دیگریه.

این روزا تمام کابوس و اضطراب من تصور اون لحظه ست که کسی که عاشقش  بودم رو متعلق به کسی دیگه ببینم.... بذارید رک بگم اینکه جسمش مال کس دیگری باشه... تصور این لحظه و لحظه رابطه و معاشقه شون کابوس زندگی من شده و منو از خواب و خوراک انداخته... حس حسادت می کنم به اونی که اونو داره.

تو رو خدا راهنماییم کنید تا این کابوس رو فراموش کنم. گاهی فکر می کنم بعد از ازدواجش دیگه نمی تونم زنده بمونم... می دونم حرفام غیر منطقیه و دوست دارم از این دایره بسته خارج شم ولی نمی تونم...

چیکار کنم تا اونو برای همیشه فراموش کنم و این کابوس دست از سر زندگی من برداره ...
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

شاید سوالم احمقانه به نظر بیاد ! ولی این مدت بخاطر یه سری مسائل تحت فشار بودم واسه همین نیاز به دلگرمی دارم .

من یه دختر 22 سالم که تقریبا 4 ماهه عقد کردم. خدا رو شکر خودم و شوهرم سالمیم. خیلی جاها سلیقه هامون شبیه همه طرز فکرمون یکیه. یه جاهایی انقد شبیه همیم که خودمون خندمون میگیره! شوهرم مهربونه منو خیلی دوست داره. ( عذرمیخوام ) تو رابطه جنسی هم به من توجه کامل داره. اهل کاره. توی کارش همه چی رو خیلی زود یاد میگیره. تو فکر پیشرفت تو کاره.

حتی دوست داره یه قطعه اختراع کنه یا بعدها یه شرکت در رابطه با کارش بزنه! دوست داره بهترین خونه و زندگی رو برای من فراهم کنه و همیشه میگه زن بیشتر تو خونس پس خونه باید باب سلیقه ی تو باشه. سنش هم 25 هست . ولی......! پول ندارییییییییم😭

باباش فقیره. یعنی از ندونم کاری فقیر شده ! چک کشیده و زندگیش رفته! واسه همین از باباش درس گرفته. که به فکر خودش و زنش باشه نه به فکر مردم.

همه اینا رو گفتم که بگم: به نظر شما ما خوشبختیم؟!! بضی وقتی یهو انرژیم تخلیه میشه! یهو از همه چی زده میشم.
  • یه دوست