درود بر شما
پله ی اول
در حالی که به همسرتان اجازه داده اید تا بعد از آنکه به منزل بازگشت به تجدید قوای روحی و جسمی خویش بپردازد و بعد از اینکه شرایط مطلوب را برای او مهیا کردید با او در مورد موضوع مهمتان صحبت کنید و آن وقت به یکباره به او می گویید ،
عزیزم بیا با هم حرف بزنیم ... همسرتان هم فقط گردنی تکان می دهد و شما هم که موضوع صحبتتان را مهم می دانید این عکس العمل را ناشایست دانسته و فضای برخوردن را عجیب ملس می دانید و به او می گویید عههههههههه ببین حواست به من نیستا... ببین دوستم نداری... انگار نه انگار که من می خوام با تو حرف بزنم و بعد ... خب یک بحرانی که می توانست پیش نیاید.
بگذارید یک برگشت به گذشته داشته باشیم... زمانی را به یاد بیاورید که باید مسائل ریاضی را حل می کردید گاهی آنقدر بیان مسئله مبهم بود که سردرد می گرفتید و در خوشبینانه ترین حالت ممکن بی خیال حل مسئله می شدید.
دقیقا با مبهم و گنگ صحبت کردن هایتان همسرتان گیج و سردرگم می شود و نمیداند که دقیقا باید چه انجام بدهد .
عزیزم بیا با هم صحبت کنیم... عزیزم فکر می کنم باید در مورد رفتار اون شبت حرف بزنیم... عزیزم نظرت در مورد فلان کار چیه؟
همین؟ همین قدر ناکافی ؟