خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

  • ۰
  • ۰

با سلام

روزه نمازاتون قبول حق

من یه مشکلی دارم که حسابی اعصابمو بهم ریخته . خب بذارین داستانمو تعریف کنم .

من یه دختر 20 ساله هستم . از بچگی یعنی حدود کلاس چهارم دبستان به پسر داییم علاقه مند بودم ایشون هم به من .

هر چی بزرگتر می شدیم عشقمونم رشد میکرد و شدید تر میشد . من چند تا دختر خاله و دختر دایی تقریبا همسن خودم داشتم که چشمشون دنبال عشقم بود اما اون به هیچکدوم توجه نمیکرد .

زیاد خاطرخواه داشت چون پسر محجوب و با ادبی بود منم اخلاقم درست مثه خودش بود و تو اقوام پدری خاطرخواه زیاد داشتم. سال دوم دبیرستان بودم که از یکی از همین دخترا بهم خبر رسوند که پسر داییم گفته اصلا از من خوشش نمیاد و من به زور خودمو بهش چسبوندم .

عاشقش بودم با وجود سن کمم  . خانواده هامونم بسیار به وصلت ما راضی بودن . اما با این خبر دنیا رو سرم خراب شد . به خاطر غرور له شدم بدون حتی سوالی ازش راجب این خبر بدون هیچ علاقه ای دو سال بعد نامزد کردم بدون هیچ علاقه ای . شاید بخاطر لجبازی .

فکرم این بود که اگه منو واقعا میخواس باید تو این دو سال ازم می پرسید چرا انقد نسبت بهش سردم؟؟ اما هر بار که منو میدید مثه همیشه باهام برخورد میکرد انگار هیچ اتفاقی نیافتاده . و وقتی بهم پیام داد و علت رفتارم رو پرسید که من نامزد کرده بودم.

بهم گفت نامزدی رو بهم بزنم اونم بلافاصله میاد خاستگاریم اما از اونجا که نامزدم فامیل نزدیک بود و شهرمون هم کوچیک خیلی آبروریزی میشد تصمیم گرفتم بخاطر آبروی خانوادم دست رد به سینه ی عشقم بزنم و ازش خواستم فراموشم کنه و من به این زندگی که دارم راضیم خوشبختم .

اونم بهم گفت مانع خوشبختیم نمیشه و همیشه دعا میکنه خوشبخت بمونم. یه سال بعد ازین پیام من با یه عشق خاک خورده عقد کردم بماند که خبر گریه هاش به گوش همه رسیده و از عشقی که نسبت بهم داشته با باباش درد و دل میکرده و اونام به همین خاطر مراسم عقدم نیومدن ...

بماند که خودم چی کشیدم تنها چیزی که آرومم میکنه اینه که هنوزم دوسم داره و تا الان ازدواج نکرده . اما تازگیا بهش گفتن بره دخترخاله مو بگیره من اون لحظه می میرم . نمی تونم ببینم عشقی که مال منه نصیب یکی دیگه بشه .

از طرفی زندگی میکنم با همسرم فقط از روی ترحم چون دلم واسش میسوزه اما حس میکنم با این عشق بیشتر بهش خیانت میکنم . میخوام ازتون که راهنماییم کنین تو بد جهنمی گیر افتادم و به نظرتون طلاق بگیرم؟؟ میدونم بعدش خانوده اون به چشم یه دختر مطلقه نگام میکنن و شاید حسابی بدبختی داشته باشم اما میدونم اون مواظبمه . چیکار کنم؟؟

نمی تونم فراموشش کنم . تو رو خدا یه راهی جلو پام بذارین .
  • ۹۵/۰۶/۱۱
  • یه دوست

عشقمم ماله خودمه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی