سلام
من ۱۹ سالمه . با پسری ۲۶ ساله دو هفته ای میشه که عقد کردم . هر دوی ما توی خانواده های مذهبی بزرگ شدیم . من رابطه ام با مردای غریبه خیلی محدود بوده . توی انتخابم هیچ مشکلی نداشتم . مشکلم از اونجایی شروع شد که ما شب عقدکنون با هم خلوت داشتیم.
خب طبیعتا هر دو نفر یه ذره خجالت
میکشن بعد از گذشت نیم ساعت ایشون هی تلاش میکرد بهم نزدیک بشه و گفت که
بالاخره یکی باید شروع کنه و اومد سمتم و ... .
من خیلی برام سخت و عذاب آور بود ملاعبه و معاشقه های طولانی داشتم عذاب میکشیدم . من قبلا بهش گفته بودم که آمادگی کاری رو ندارم ولی توجهی نکرد.
بعد از اون شب احساس تنفر نسبت به ایشون دارم . دیگه مثل قبل دوست ندارم باهاش صحبت کنم . دیگه نمیخوام نگاهش کنم صداشو بشنوم.
دارم به جدایی فکر میکنم . احساس میکنم آدم خود خواهیه که اون شب لعنتی فقط به فکر لذت بردن خودش بود.
از آقایون و خانمهایی که متنم رو میخونن خواهش میکنم راهکارهایی بدن که بتونم درست تصمیم بگیرم. ناراحتم