خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

  • ۰
  • ۰

به نام نامی حق

پس تا به حال متوجه شدیم عشق محور حرکت زنان هست

  • ۰
  • ۰


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام دوستان عزیز و خوانندگان خوب وبلاگ خانواده ی برتر!
من یه دختری هستم 19 ساله از رشت. تا حالا هیچ خواستگاری هم نداشتم. با این که ظاهر نسبتا خوبی دارم اما نمیدونم چرا تا حالا برام هیچ خواستگاری پیدا نشده.
حتی از نظر برخورد با جنس مخالفم خیلی خوب و خوش برخوردم و در عین حال سنگین. با این که سنم کمه اما به شدت نیاز دارم که ازدواج کنم.
میدونم الان اولین چیزی که به من میگین اینه که تو هنوز سنت کمه و حالا حالاها وقت داری و این حرفا. به خدا خودم تموم این چیزا رو میدونم. اما حالیم نیست. نمیفهمم. با این که سنم کمه اما از نظر عاطفی و روحی و جنسی به شدت نیاز به همسر دارم.
آدم فوق العاده گرم مزاجی هستم. به طوری که در روز دائم در حال فکر کردن به مسائل جنسیم و مدام و در تمام لحظات دارم به رابطه ی جنسی فکر میکنم و خیالپردازی میکنم.
تو رو خدا نگین برو قران بخون ورزش کن تلویزیون نگاه کن برو مسجد و از این جور حرفا همه شو امتحان کردم نتیجه نداد.خیلی نیاز جنسی دارم.
به طوری که نمیتونم با این چیزا الکی سر خودمو گرم کنم این نیاز باعث شده حتی گاهی به خودارضایی هم دست بزنم.
با این که دختر نمازخون و باحجابی هم هستم.ولی چی کار کنم نمیتونم خودمو کنترل کنم.گاهی گریم میگیره از این که نیاز جنسی دارم و همسری ندارم تا باهاش نیاز جنسیمو بر طرف کنم.
از طرفی از نظر عاطفی به شدت نیاز دارم به یه همراه به شدت نیاز دارم که یکی عاشقم باشه و منم عاشقش باشم. خلاصه بگم با تموم وجودم دوست دارم ازدواج کنم ولی خواستگار ندارم.
شما راهنماییم کنین بگین چی کار کنم. افسردم وضعیت روحیم داغونه نیاز جنسی دارم نیاز به همدم دارم ولی کسی نیست. دارم داغون میشم یه مدته میرم بیرون و زوج ها رو دست تو دست میبینم حالم بدتر میشه.
تو رو خدا راهنماییم کنین.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
من میخواستم اینجا حرف های دلم رو بگم .
من 29 ساله هستم لیسانس دارم و یک کار نیم وقت دارم فعلا البته .حدود چند سال پیش با اقایی که خیلی اصرار داشتن از طریق خانوادم اشنا شدم و یک مدتی بعد متاسفانه بهم خورد و اقا تو زرد از اب در اومدن و در حد اشنایی منتفی شد  من واقعا خیلی ضربه خوردم.
 بعد از این اقا هم موردهای بود ولی به دلم نبودن. این تا اینجای قضیه ، بعد از اون موقع به بعد یک حس استرس و اضطراب در من موند که بد اخلاقم هم کرد راستش چون خانوادم در قسمت کوچیکی از برهم زده شدن این قضیه نقش داشتن و من واقعا میدونم اونها خیر من رو میخواستن و واقعا قسمت نبوده و به نفعم بوده که این ازدواج سر نگرفته .
اما با خانوادم خیلی بدخلقی میکنم میدونم خودم مقصرم اما دست خودم نیست یک خشم درونم هست که از کجا ناشی میشه میدونم حس تحقیری درونم هست که نمیدونم چرا با منه.
بماند که چه ها بعد این اتفاقات کشیدم اما حرفهای سنگین اون اقا و خانوادشون همش تو روحم اثر میذاره که چرا با من اینکارو کردن مگه گناه من چی بود و چرا من باید این حرفها رو میشنیدم .
حتی رو انگیزه ام و امیدهام هم اثر گذاشته کلا دختر بد اخلاقی و غرغرو زود رنج و زودم عصبانی  میشم  بیشتر روزها عصبیم الکی و خوشحال نیستم حتی یک مدت بود اصلا بخودم نمیرسیدم حوصله چیزیم نداشتم .
با یک روانشناس صحبت کردم گفت برات خوبه کار میکنی بیرون از خونه ای اما در کار هم چون اون چیزی که انتظار داشتم ندارم ناراحتم چون شغلم اون چیزی نیست که باید باشه و انتظار همه از من و خودم از خودم بیشتره.
از کارم این روزها و از مشکلات ازدواجم خیلی حرف و حدیث میشنوم خیلی فشار زیاد شده روی من باعث شده من که قبلا دختر ارام و شاد و مهربونی و سرم تو لاک خودم باشم بر عکس بشم حتی با خانواده خودم .

میخواستم بدونم تجربه شما کاربرهای خوب اینجا چی هست بمن ؟ کسی تجربه مشابهی دارن ؟چکار میتونم انجام بدم برام بهتره ؟
با تشکر از همگی
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
من در زمانی که عذر شرعی دارم وقتی میخوام شوهرم رو از راه های غیر مدخوله ارضا کنم، طبیعتا خودم هم تحریک میشم و زیر دلم بشدت درد میگیره.

سوالم اینه که آیا این دردا طبیعی هست و بقیه هم احساس میکنن یا اینکه نیاز به پیگیری پزشکی داره ؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام به همگی

وقتی شانرده سالم بود عاشق یکی از دخترای اقواممون که چهار سال ازم کوچکتر بود شدم...ایشون از لحاظ ظاهری در سطح عالی قرار داشتن به طوری که هر دو ماه یه خواستگار براشون میومد...

نزدیک به چهار سال همه جوره عاشقش بودم اما بهش نگفتم... سال آخر دیدم توی اینستاگرامش از خودش عکس میزاره... من به غیرتم بر خورد اما طاقت کردم... یه مدت بعد دیدم در همین شبکه اجتماعی با بعضی از پسر ها دوست شد...

من برای اولین بار بهش پیام دادم و با خوش رویی ازش خواستم که دست از این کارش برداره اما اون بعد از شناختن من بهم گفت که به من ربطی نداره و من در حدی نیستم که بخوام نصیحتش کنم و بلاکم کرد...من با کلی سختی و فشار بالاخره فراموشش کردم
.
.
.

اما همون موقع هایی که در حال فراموش کردنش بودم به فکر یه جایگزین برای اون بودم {مثل اکثر شما بعد از اولین شکست عشقی}.

میخواستم یه نفر رو پیدا کنم که دوستم داشته باشه... به فکر یکی از آشناهامون که خیلی احساس میکردم دوستم داره و از لحاظ اخلاق در سطح عالی قرار داشت و دختر چادری بود و از لحاظ زیبایی در سطح متوسط { رو به بالا } بود افتادم...

از مدتها قبل {همون موقع که عاشق یکی دیگه بودم} میدونستم عاشقمه اما بهم چیزی نمیگفت...تا این که یه مدت بعد از اولین شکست من بهم پیام داد و گفت عاشقمه و میگفت بدون من میمیره...

من دو دل شدم. بهش گفتم نمیخوامش.. برام یه نامه فرستاد و گفت که بخاطر من از پیشم میره. اینقدر نامش غمگین بود که دلم به حالش سوخت و الکی گفتم دوستش دارم..
.
.
.
حالا سوالم اینه:

ایشون سن زیادی ندارن ممکنه حرف هاشون از روی بچگی باشه و همینطور از حرفهاشون مشخصه از من یه بت ساختن و منم راستش حس عشقی نسبت به ایشون ندارم.البته دوستش دارم یعنی هر وقت پیشمه خیلی آرامش دارم و کارهاش رو که میبینم تحسین میکنم..اما عاشقش نیستم {با توجه به این که یک بار عشق رو تجربه کردم میفهمم} ..به نظرتون چیکار کنم؟؟ ولش کنم؟؟ یا منم همیشه باهاش بمونم؟؟

البته اینم بگم ایشون با این که سنشون کمه خیلی تیز و باهوشن به طوری که هر وقت ازش ناراحت میشدم بدون این که من بگم خودش متوجه میشد و معذرت خواهی میکرد و حلش میکرد
منم مشکل مالی برای تشکیل خونواده ندارم و شاید خونواده ما جزو پولدارترین طایفمون باشن
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰


سلام

دختری هستم 18 ساله یه مشکل دارم  .

من هیچ احساسی به جنس مخالف ندارم  یعنی وقتی یه جا نشستم یه طرفم دختر باشه یه طرف دیگم پسر برام هیچ فرقی ندارن عین همن جذب هیچ پسری نمیشم حتی وقتی بهم ابراز علاقه می کنن و پیشنهاد ازدواج میدن بازم هیچ حسی نسبت بهشون ندارم ( فوقش یه چند ساعت به حرفاش فکر می کنم وبعد کلا طرفو فراموش می کنم) .

هر چه قدر هم که خوشتیپ و خوشگل باشن بازم هیچ احساسی ندارم ( سر این موضوع خواستگارای خوبی داشتم از هر لحاظ ولی ردشون کردم چون این طوری نمیشه زندگی کرد ) با دیدن فیلم عاشقانه و عکس... اصلا تحریک نمیشم یه جوری شده که معیار اصلیم برا ازدواج شده پول و شغل ویه ذره هم قیافه .

با این معیارم که نمیشه ازدواج کرد چون پسر ازدواج می کنه تا یه نفر باشه بهش محبت کنه دوسش داشته باشه نیازشو برطرف کنه با یه تیکه چوب نمی خواد که ازدواج کنه (ولی اینم بگم که اگه کسی رو دوست داشته باشم براش سنگ تموم می ذارم)لپ مطلب که نمی تونم کسی رو دوست داشته باشم وعاشق بشم (اینم میدونم که سنم کمه وزوده برا ازدواج یا عشق و عاشقی فکر کنم ولی هر چه قدر که می گذره بی احساس تر میشم )
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام دوستان

من متاهلم چند وقت پیش یه مزاحم تلفنی داشتم اون کاملا منو میشماخت ولی من نه . البته خودشو بهم معرفی کرد ولی راست و دروغش با خداست.

میدونم کار بدی کردم ولی در حد گفتمان معمولی راضی شدم با هم تلفنی ارتباط داشته باشیم اواخر بهم پیشنهاد زنا داد با تهدید من قبول نکردم و رابطمونو تموم کردم گاهی وقتا بهم فحش هم میداد ولی چون اون براحتی میتونست زندگیمو خراب کنه کوتاه میومدم.

الان که خیلی وقته از این رابطه میگذره گاهی اوقات بیاد حرفایی که بهم میگفت می افتم خیلی ناراحت میشم . بعضی وقتا به سرم میزنه که یه کاری دستش بدم ولی باز بخاطر آبروی خودمم و همسرم بیخیال میشم.

شما خودتون رو جای من بذارید اگه همین جوری یه مزاحمی پیداشه براتون بهتون فحش هم بده چیکار میکنید ؟

بنظرتون من بیخیال شم یا که نه یه درسی بهش بدم اگه آره چه جوری ؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
مشکل من برخوردهای همسرمه! حدود دو ساله که تو عقدیم و هر مسئله و اختلاف نظر کوچیکی تبدیل میشه به مشکلات اساسی و بحث های دنباله دار!!!!
هر بار که دعوامون میشه واسه خورد کردن و شکستن من از هیچی دریغ نداره و تا میتونه لهم میکنه! تحقیرم میکنه! میگه تو کودکی! تو هیچی بلد نیستی! تو صفری!  در حالیکه من هم میتونم اینطوری حرف بزنم و متقابلا توهین کنم و به حق هم هستم اتفاقا و ایرادهاشو بشمارم و بولدشون کنم!
اما به این فکر میکنم که اگه منم بشم مثل اون که باید فاتحه این زندگی رو خوند! به خدا عقده این تو دلمه که یه بار وقتی ازش ناراحتم بیاد بشینه کنارم بگه ناراحت نباش یا بگه حرف دلتو بزن خودتو خالی کن!
الان که اینو مینویسم بغضم گرفته... خیلی دلمو شکسته... همین دیشب بعد کلی دعوا که من تهش رفتم بغلش کردم و گفتم دوست دارم طاقت ناراحتیتو ندارم و .... نماز صبحشو که خونده اومده رو تخت من تو بغلشم بر میداره میگه شما که مامانت طلایه دار دین و مذهبه دیگه چرا نمازتو نمیخونی!!!!!!!؟

در حالیکه به تعداد موهای سرش نمازاشو قضا کرده و میکنه !! همین دیروزش نمازشو صبح و ظهر نخوند!!! بش گفتم خودت مگه دیروز نماز خوندی که اینطوری میگی به من!؟؟ میگه من ادعای دین ندارم!!! ( درد من اینه که منم از لحاظ مذهبی مثل شوهرمم! اما هر وقت به نفعش باشه میشم مثل خودش مثلا تو عروسیا خیلی روشن فکرم که میرم باهاشون! مثل خانوادم نیستم و این حرفا...
اما وقتی ازم حرصش بگیره یا بخواد مامان بیچارمو پشتش غیبت کنه  میشم دختر مامانم و دختر خانوم فلانی دیگه چرا؟!!! و کلی تحقییر و تمسخر! انگار میخواد ثابت کنه که مامانم بده!!!)
من هیچوقت ادعای مذهبی بودن نداشتم اما همیشه از همین مورد سوء استفاده میکنه! یا خواهرشو واسم مثال میزنه که خیلی عاقله مثل تو نیست!!!!!!
اینجور وقتا حس میکنم اصلا حتی ذره ای دوسم نداره که حاضره به هر قیمتی .... انگار دشمن خونیشم!!!! خیییلی درد داره! خیییییییییلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی....
 خیلی دلم ازش پره...همین پنجشنبه تا صب پا شویش کردم و نخوابیدم ... . گاهی اوقات ازش بدم میاد که اینقدر مردونگی نداره حرفایی که تو درد دل یا شادی بش گفتم رو بر علیه خودم استفاده نکنه! استاد از پشت خنجر زدنه واقعا ! اعتمادم نسبت بهش کاملا از بین رفته ... گاهی با خودم میگم کاش باهاش ازدواج نمیکردم....خیلی مستاصلم...
وقتی خوبه خیلی خوبه و مهربون و عاقل  و به شدت خوب نقش عاشقارو بازی میکنه!!!! اما خدا نکنه یه چیزی برخلاف میلش بشنوه دنیارو واسم جهنم میکنه!!!!
تو رو خدا بگین چیکار کنم باهاش ...هر وقت به جدایی فکر میکنم دلم میترکه اما اینم رسم عاشقی و مردونگی نیست ...
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من از وقتی یادمه ، همیشه عید نوروز رو با یاد شهدای دفاع مقدس برای بعضیا تلخ کردن. من مادرم خواهر شهیده، و اطرافمم شهدای مفقود الاثر هست که هنوز چشم انتظارشونن !!

چرا عید رو که میشه همه شاد باشن ، به دل بعضیا با یاداوری داغ دل عزیزانشون زهر مار میکنن؟

میدونم شاید بگید شهدا افتخار بزرگی اند و از این قبیل حرفها، اینو منم قبول دارم. ولی واقعا خدا رو خوش میاد، من مادرم همیشه عیدها از تلویرزیون راهیان نور میبینه تا خوده شب عید یه چشمش اشکه یه چشمش خون.

حالا اونایی که هنوزم چشم انتظارن بماند که چه حالی دارن! آخه سر سال جدید باید غم بیارن تو دل بعضی خانواده ها ؟ بخدا ما عیدها همیشه کوفتمون میشه.

شهدا کم چیزی نیستن. ولی آخه انصافه میذارن دم عید یا جنازه ی شهید گمنام میارن یا عزا پخش میکنن؟

بعد میگن چرا مردم ایران غمگینن، انقدر اعصابم خورده که صبح ساعت هفت داشت نوحه شهدا پخش میکرد، مامانم صبح اول صبح داشت هق هق میزد.

بابا چرا انقدر با روح مردم بازی میکنن. مثلأ سر ساله خیر سرمون !!
  • یه دوست