سلام
الان که دارم این مطلب رو می نویسم چشمام از گریه باز نمیشه . من
دختری 22 ساله هستم که حدود 9 ماه پیش با پسری 25 ساله از آشنایان دورمون
ازدواج کردم . فعلا نامزد هستیم و قرار بود برای 3 ماه دیگه مراسم عروسیمون
برگزار بشه اما حالا داره زندگیم از هم میپاشه .
چند ماهی بود که توی یکی از گروه های
تلگرام عضو بودم و با اعضا گاها در گروه صحبت می کردیم. رابطه من با یک پسر
با چند سوال ساده در مورد درس و دانشگاه شروع شد . فکر نمی کردم اینجور
مسائل مشکلی داشته باشه .
تقریبا مدتی به همین روال گذشت و روز ها
با هم سر مسائل مختلف صحبت می کردیم تا اینکه اون به من ابراز علاقه کرد .
من هم بهش گفتم که متاهل هستم و رابطه را با ایشون قطع کردم .
ولی
بعد از چند روز دیدم مدام پیام میداد. چند بار با شماره های مختلف بلاکش
کردم ولی هر دفعه با شماره جدید و اکانت جدید بهم پیام میداد تا آخر ازم
معذرت خواهی کرد و خواست تا رابطه ما به طور معمولی باشه و منم قبول کردم.
تقریبا چند روز گذشت تا اینکه آخر هفته
با همسرم صبح روز برای رفتیم کوهنوردی . تقریبا شب شده بود که منو به خونه
رسوند و خودش به خونشون رفت . گوشیم توی ماشین جا موند بود .
شب
موقعی که شوهرم برای کاری وای فای تلفن را روشن کرده بود پیام های جدید
اون پسر را دریافت کرده بود و فهمیه بود که من با اون در ارتباطم .
متاسفانه
اون پسر توی اون پیام ها دوباره به من ابراز علاقه کرده بود و خواسته بود تا
براش عکس هایی از خودم بفرستم و پیشنهاد رابطه جنسی داده بود .
اون شب من حواسم نبود تا صبح که باهاش
تماس گرفتم خواهر شوهم گفت که اومدیم بیمارستان . وقتی خودم را رسوندم
پزشکش گفت که شوک عصبی شدیدی بهش وارد شده و اصلا حالش خوب نیست و من تازه
اون موقع فهمیدم که چه اتفاقی افتاده .
15 روز بیمارستان بستری بود تا اینکه
مرخصش کردند . اولین شبی که پیشش موندم بهم گفت که حاضر نیست حتی یک لحظه
هم باهام زندگی کنه . هر چقدر براش توضیح دادم، قسم خوردم ولی اصلا به
حرفام توجه نمی کرد . فقط میگفت دروغ میگی و هیچ اعتمادی بهت ندارم .
با اینکه تا صبح گریه کردم ولی حرفم را باور نمیکرد . از اون موقع تا دو هفته نه تلفنم را جواب میداد و نه ازش خبری بود .
منم نمی خواستم عصبانیش کنم چون میترسیدم بخاطر مشکل قبلی و عصبی که داره بلایی سرش بیاد . خانواده
ها هم متوجه شده بودن که مشکلی پیش اومده تا اینکه پدر و مادرش واسطه شدن
و بدون اینکه چیزی بدونن پا پیش گذاشتن تا ظاهرا ما را آشتی دادن .
اون موقع بهم گفت که بخاطر آبروی خودت و خانوادت فعلا چیزی نمیگم و کاری نمی کنم ولی مطمین باش این زندگی دوام نمیاره .
از
اون روز شاید جلوی بقیه فیلم بازی کنه و به روی خودش نیاری ولی نسبت به
من کاملا سرد شده حتی اگه یک روزم پیشش باشم اصلا بهم توجه نمیکنه .
هر چقدر سعی میکنم بهش محبت کنم . ولی اصلا هیچ توجهی نمیکنه . در مورد عروسی فعلا مخالفتی نکرده . نمیدونم چیکار کنم ؟
قبول دارم که کار اشتباهی کردم . دوستان خواهشا سرزنشم نکنید خودم از کار پشیمونم ولی خواهشا بهم بگید چیکار کنم ؟
میدونم خیلی دوسم داره ولی نمیتونه با اشتباه من کنار بیاد . فعلا
با هزار بار قسم و با هر کاری که میتونستم تونستم قانعش کنم که رابطه ما ققط
رابطه ساده پیامکی بوده ولی میگه حتی همون رابطه هم خیانته .
میدونم شاید خیلی سخت باشه ولی دوست دارم اعتمادش بهم برگرده . دوست ندارم زندگیم از هم بپاشه چون خیلی دوسش دارم .
حس میکنم هنوزم کمی دوسم داره وگرنه
مطمئن بودم بلایی سرم میاورد . اگه خانواده من یا خودش بفهمن زندم نمیذارم .
خواهش میکنم دوستان کمکم کنید .
چیکار کنم دوباره رابطمون گرم و صمیمی بشه ؟