خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

  • ۰
  • ۰


سلام
دختری 21 ساله هستم با یه پسری 26 ساله مدتی هست آشنا شدم و از اخلاق و ظاهرش خوشم امده و نکته خیلی مهم اینکه باخداست و اهل نماز و صداقت و کار هست اگه حرفاش حقیقت نداشت اینطور نمیگفت که تو این جامعه بیشترین افراد با نبود مادیات مخالفت میکنن.
خوب درکم میکنه و در ارتباطمون احساسی نیست و بیشتر منطقی پیش میریم و سعی میکنه ناراحتم نکنه و این خیلی مهمه.
مشکل من اینجاس که خودش هستو لباسای تنش از نظر مالی صفره و به گفته خودش بعد از ازدواج چند سال اول سخته ولی سعی خودشو میکنه و زندگی قشنگی میسازیم ولی من نمیتونم با شرایط سخت و فشار مالی زندگی کنم درآمدش ماهی 2 تومنه .
بهم گفته که فکرامو بکنم نظرمو بگم اگه مثبت بود بیاد خواستگاری با مادرم و افراد دیگه صحبت کردم گفتن مادیاتو خدا میده بدست میاد مهم ذات آدمه .
از جهتی میترسم جواب منفی بدم از دستش بدم چون آدم پاک و صادق کمه از طرفی هم میترسم ازدواج کردم در آینده پشیمون بشم کمکم کنین واقعا از نظر ذهنی درگیرم
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
از روابط گرم و نزدیک همسرم با مردان نامحرم احساس خطر می کنم. بوی یک نوع عشق رو احساس می کنم که با سرد شدن همسرم نسبت به من هم زمان شده.
می خوام همسرم رو از صمیمی شدن با غریبه ها منع کنم و ارتباطشون رو قطع کنم. مشکل این جاست که نمی دونم با چه زبونی ناراحتی خودم رو بهش بگم که توهین آمیز نباشه و اثر داشته باشه.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

خانمی 31 ساله هستم ( البته دختر بودم ) با اقایی همسن خودم اشنا شدم 4 سالی با هم بودیم به قصد ازدواج از اول هم بهم گفت برا ازدواج میخوامت .

بعد از 4 ماه اشنایی بهم پیشنهاد س. ک. س داد منم به خودم گفتم میخوایم ازدواج کنیم عبیب نداره رابطه کامل هم داشتیم تو این چند سال . (بکارتمو ازم گرفت)

چه خواستگارایی که اومدن به خاطرش همه رو ردش کردم خیلی بهش وابسه شده بودم .... 2 هفته ای میشه بهم گفته ما به درد هم نمیخوریم کات . همه چی تموم شد. هر چی بهش گفتم بیا مشکلمونو حل کنیم گفت نه . گوشیشم جواب نمیده ...

سنممم رفته بالا دیگه کسی  خواستگاریم نمیاد . از طرفی هم دختر نیستم ..... میخوام از دستش شکایت کنم با احساسم بازی کرد ازم سئو استفاده کرد .

کسی میدونه چطور باید ازش شکایت بکنم ؟ اگه تو دادگاه بگم با هم رابطه داشتیم منم جرمی مرتکب شدم ؟ امکان داره به منم حکم شلاق بدن یا نه ؟
لطفا راهنماییم کنید
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰


سلام
الان که دارم این مطلب رو می نویسم چشمام از گریه باز نمیشه . من دختری 22 ساله هستم که حدود 9 ماه پیش با پسری 25 ساله از آشنایان دورمون ازدواج کردم . فعلا نامزد هستیم و قرار بود برای 3 ماه دیگه مراسم عروسیمون برگزار بشه اما حالا داره زندگیم از هم میپاشه  .

چند ماهی بود که توی یکی از گروه های تلگرام عضو بودم و با اعضا گاها در گروه صحبت می کردیم. رابطه من با یک پسر با چند سوال ساده در مورد درس و دانشگاه شروع شد . فکر نمی کردم اینجور مسائل مشکلی داشته باشه .

تقریبا مدتی به همین روال گذشت و روز ها با هم سر مسائل مختلف صحبت می کردیم تا اینکه اون به من ابراز علاقه کرد . من هم بهش گفتم که متاهل هستم و رابطه را با ایشون قطع کردم .

ولی بعد از چند روز دیدم مدام پیام میداد. چند بار با شماره های مختلف بلاکش کردم ولی هر دفعه با شماره جدید و اکانت جدید بهم پیام میداد تا آخر ازم معذرت خواهی کرد و خواست تا رابطه ما به طور معمولی باشه و منم قبول کردم.

تقریبا چند روز گذشت تا اینکه آخر هفته با همسرم صبح روز برای رفتیم کوهنوردی . تقریبا شب شده بود که منو به خونه رسوند و خودش به خونشون رفت . گوشیم توی ماشین جا موند بود .

شب موقعی که شوهرم برای کاری وای فای تلفن را روشن کرده بود پیام های جدید اون پسر را دریافت کرده بود و فهمیه بود که من با اون در ارتباطم .

متاسفانه اون پسر توی اون پیام ها دوباره به من ابراز علاقه کرده بود و خواسته بود تا براش عکس هایی از خودم بفرستم و پیشنهاد رابطه جنسی داده بود .

اون شب من حواسم نبود تا صبح که باهاش تماس گرفتم خواهر شوهم گفت که اومدیم بیمارستان . وقتی خودم را رسوندم پزشکش گفت که شوک عصبی شدیدی بهش وارد شده و اصلا حالش خوب نیست و من تازه اون موقع فهمیدم که چه اتفاقی افتاده .

15 روز بیمارستان بستری بود تا اینکه مرخصش کردند . اولین شبی که پیشش موندم بهم گفت که حاضر نیست حتی یک لحظه هم باهام زندگی کنه . هر چقدر براش توضیح دادم، قسم خوردم ولی اصلا به حرفام توجه نمی کرد . فقط میگفت دروغ میگی و هیچ اعتمادی بهت ندارم .

با اینکه تا صبح گریه کردم ولی حرفم را باور نمیکرد . از اون موقع تا دو هفته نه تلفنم را جواب میداد  و نه ازش خبری بود .

منم نمی خواستم عصبانیش کنم چون میترسیدم بخاطر مشکل قبلی و عصبی که داره بلایی سرش بیاد . خانواده ها هم متوجه شده بودن که مشکلی پیش اومده تا اینکه پدر و مادرش واسطه شدن و بدون اینکه چیزی بدونن پا پیش گذاشتن تا ظاهرا ما را آشتی دادن .

اون موقع بهم گفت که بخاطر آبروی خودت و خانوادت فعلا چیزی نمیگم و کاری نمی کنم ولی مطمین باش این زندگی دوام نمیاره .

از اون روز شاید جلوی بقیه فیلم بازی کنه و  به روی خودش نیاری ولی نسبت به من کاملا سرد شده حتی اگه یک روزم پیشش باشم اصلا بهم توجه نمیکنه .

هر چقدر سعی میکنم بهش محبت کنم . ولی اصلا هیچ توجهی نمیکنه . در مورد عروسی فعلا مخالفتی نکرده . نمیدونم چیکار کنم ؟

قبول دارم که کار اشتباهی کردم . دوستان خواهشا سرزنشم نکنید خودم از کار پشیمونم ولی خواهشا بهم بگید چیکار کنم ؟

میدونم خیلی دوسم داره ولی نمیتونه با اشتباه من کنار بیاد . فعلا با هزار بار قسم و با هر کاری که میتونستم تونستم قانعش کنم که رابطه ما ققط رابطه ساده پیامکی بوده ولی میگه حتی همون رابطه هم خیانته .

میدونم شاید خیلی سخت باشه ولی دوست دارم اعتمادش بهم برگرده . دوست ندارم زندگیم از هم بپاشه چون خیلی دوسش دارم .

حس میکنم هنوزم کمی دوسم داره وگرنه مطمئن بودم بلایی سرم میاورد . اگه خانواده من یا خودش بفهمن زندم نمیذارم . خواهش میکنم دوستان کمکم کنید .

چیکار کنم دوباره رابطمون گرم و صمیمی بشه ؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

دو سال میشه ازدواج کردم 30 سالمه شوهرم رو خیلی دوست دارم به خاطر کارش ما آخر هفته ها هم رو میبینیم من اوایل واسه دیدنش پر پر می زدم خیلی دوسش داشتم اینقدی که فکر نمیکردم کسی اندازه من شوهرشو دوست داشته باشه .

وقتی شوهرم می اومد اینقد بوسش می کردم که خدا میدونه ولی کم کم اخلاقش مشخص شد بد دله میترسم پیشش با یک مرد صحبت کنم آخرین بار که با شوهر خواهرم تلفنی صحبت کردم و شوهرم کنارم بود گفت چرا آخر حرفات صدات رو نازک کردی در حالی که اصلا اینطور نبود .

من عادی حرف میزدم آخه چرا باید واسه شوهر خواهرم صدام رو نازک کنم سر همین بحثمون شد و حرفایی که نباید بزنه میزنه اینقد ناراحت شدم که خدا میدونه چند بار سر همین چیزا بحث کردیم برای همین دیگه مثل قبل دوسش ندارم .

هر چند به خودم میگم هر مردی یک عیبی داره ولی شیطون گولم میزنه و این عیبش رو برام بزرگ میکنه هر چند شوهرم بعد از بحث عذرخواهی می کنه ولی چه فایده ؟ دلی که نباید میشکست شکسته .

پیشش میترسم با یک مرد نامحرم حرف بزنم اینقد غیرتی میشه که خدا میدونه. من تو محیط خانوادگی که بزرگ شدم اصلا این چیزا وجود نداشته پدرم با اینکه خیلی مذهبی است هیچوقت بهم نگفت چی بپوش با کی برو کجا نرو منم به حال خودم بزرگ  شدم و هیچوقت شکر خدا دست از پا خطا نکردم.

چکار کنم با این تعصب شوهرم؟ دوست دارم مثل قبل دوسش داشته باشم دلم براش تنگ تنگ بشه. وقتی با هم این روزا ابراز احساسات می کنم براش مثل قبله ولی از ته دل نیست صوریه ...
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

خانمی هستم 28 ساله دو ساله عروسی کردم از همه لحاظ زندگیمو دوس دارم تنها مشکلم اینکه شوهرم خانواده منو دوس نداره .

به این دلیل که میگه خانوادت عروسیمون نیومدن و اینکه ما سال اول زندگی حقوق شوهرم ماهی هفتصد هزار تومان بود که دویست تومان قسط میداد و شوهرم میگه که چرا تو اون یک سال خانوادت اصلا کمکم نکردن .

در ضمن اعتقاد شوهر من اینکه تو زندگی هر کس هوامو داشته باشه هواشو دارم . و اینم بگم که من خانوادم تو شهر دیگه ای هستن و شوهرم بمن میگه هر وقت خواستی خودت برو به دیدن خانوادت و حاضر نیست با من بیاد به دیدن خانوادم .

تو رو خدا کمکم کنید
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

دو سال میشه ازدواج کردم 30 سالمه شوهرم رو خیلی دوست دارم به خاطر کارش ما آخر هفته ها هم رو میبینیم من اوایل واسه دیدنش پر پر می زدم خیلی دوسش داشتم اینقدی که فکر نمیکردم کسی اندازه من شوهرشو دوست داشته باشه .

وقتی شوهرم می اومد اینقد بوسش می کردم که خدا میدونه ولی کم کم اخلاقش مشخص شد بد دله میترسم پیشش با یک مرد صحبت کنم آخرین بار که با شوهر خواهرم تلفنی صحبت کردم و شوهرم کنارم بود گفت چرا آخر حرفات صدات رو نازک کردی در حالی که اصلا اینطور نبود .

من عادی حرف میزدم آخه چرا باید واسه شوهر خواهرم صدام رو نازک کنم سر همین بحثمون شد و حرفایی که نباید بزنه میزنه اینقد ناراحت شدم که خدا میدونه چند بار سر همین چیزا بحث کردیم برای همین دیگه مثل قبل دوسش ندارم .

هر چند به خودم میگم هر مردی یک عیبی داره ولی شیطون گولم میزنه و این عیبش رو برام بزرگ میکنه هر چند شوهرم بعد از بحث عذرخواهی می کنه ولی چه فایده ؟ دلی که نباید میشکست شکسته .

پیشش میترسم با یک مرد نامحرم حرف بزنم اینقد غیرتی میشه که خدا میدونه. من تو محیط خانوادگی که بزرگ شدم اصلا این چیزا وجود نداشته پدرم با اینکه خیلی مذهبی است هیچوقت بهم نگفت چی بپوش با کی برو کجا نرو منم به حال خودم بزرگ  شدم و هیچوقت شکر خدا دست از پا خطا نکردم.

چکار کنم با این تعصب شوهرم؟ دوست دارم مثل قبل دوسش داشته باشم دلم براش تنگ تنگ بشه. وقتی با هم این روزا ابراز احساسات می کنم براش مثل قبله ولی از ته دل نیست صوریه ...
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من از خانم های سایت چند تا سوال دارم :

۱- تا حالا ترشحی از سینه ها داشتید؟

۲- این ترشحات بعد از مدتی قطع شدن یا دکتر رفتید و با دارو قطع شده؟

۳- چه عواملی باعث ترشح میشن؟

۴- ترشحات خطرناک هستن یا طبیعی؟

۵- واقعا نیاز به دکتر رفتن هست؟ اگر پاسخ مثبته دکتر غدد یا زنان یا جراح عمومی؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰


سلام
خانمی 25 ساله هستم که 2 ساله ازدواج کردم . اخیرا حدود 5  6 ماهی میشه شوهرم ازم دوری میکنه .

نمیخواد من پیشش باشم . نه اینکه توی محیط های مردونه پیشش نباشم بلکه تو هر محیطی بهم میگه تنها برو .

مثلا هفته پیش بهش گفتم بیا بریم باهم برام لباس بخریم گفت تنها برو من حوصله ندارم . منم خودم رفتم اونم رفته بود استخر . چطور حوصله منو نداره ولی میتونه بره استخر؟!

همه فامیل فهمیدن که شوهرم ازم دوری میکنه . هر چی بهش میگم با عصبانیت بهم میگه نه! جدیدا چشم چرون هم شده چقدر .... یه پستی بود درباره چشم چرونی که جستجو کردم بعضی از کاربرا گفته بودن به شوهرت بگو دوست داری منم به مردای دیگه نگاه کنم ؟ این جمله مشکلتونو حل میکنه . منم اینو بهش گفتم و چند چیز دیگه البته با حوصله .

بهم گفت نه. بهش گفتم پس تو هم نگاه نکن گفت من با تو فرق میکنم من مردم مردا .... هزار تا منطق که دیگه گیج شدم ....

نمیدونم چیکار کنم انگار از من بدش میاد وقتی بهش میگم بیرون ..... اعصابش بهم میریزه . الان تعطیلات عید هم نزدیکه مادر شوهرم اینا قراره برن سفر ما هم میخوایم بریم ولی شوهرم ... توی بیرون به همه نشون میده جوری که همه میگن شوهرت ازت زده شده ؟

چیکار کنم کنارم باشه . بهم میگه دوسم داره ولی میدونم که دروغه . گفتم فامیل هامون هم متوجه دوری شوهرم از من شدن گفتم شاید به حرف بزرگ ترا گوش بده به پدر شوهرم و عمو هاش گفتم پادرمیونی کنن تا شاید مشکل ما هم حل شه . به حرف هیچ کسی  هم گوش نمیده . حتی راضی بشه باهم بریم پیش مشاور هم نشد ... دیگه نمیدونم چیکار کنم .

تا حال برای شما هم این مشکل پیش اومده یا برای اقوامتون !! چیکار کردین یا کردن؟؟ لدفا تجربیاتتونو در اختیارم بذارید .

یادم رفت بگم ازدواج ما مدرن بود با هم دوست بودیم خودش منو پسندید .وقتیه من میرم جلو دستشو بگیرم زود دستشو میکشه ....

با تشکر
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
ما کلا یه خانواده داریم که زیاد ازاد میگیرن همه چیزو (چه از طرف مادری چه پدری) . ولی نمیدونم چی شده منو مامانو بابامو داداشم کلا باهاشون فرق داریم و مذهبی ایم یه ذره هم عمه کوچیکم اینا اونم نه تو حجاب و اینا فقط روی مسائل جنس مخالف حساسن .

من بزرگترین نوه مادری ام از طرف پدری ام نزدیکا همه ازم کوچیکترن اینه که نسبت بهشون احساس مسئولیت خاصی دارم!

یه دختر عمه 12 سالمه که زیاد توی مسایل دوستی کنجکاوه، خوب اینم اخلاق منه که هیچ وقت نهی نمیکنم و نمیگم فلان کارو نکن و سمتش نرو سعی میکنم با مثال و توضیح بدی ها و زیان هایی که اون مساله وارد میکنه بگم که خوب اکثرا هم قانع میشن .

ولی دختر عمم با همه ی این اوصاف بعد چند ماه برگشت گفت اصلا نمیتونم تحمل کنم من دوست پسر میخوام! چون همه دوستام دارن ( از طرفی بهش حق میدم که تحت تاثیر اطرافیانشو دوستاش یه ذره هوایی بشه )

خب من مشوق این بچه ام نمیتونم بهش بگم باشه ولی در چارچوب برو دوست شو! چون خودم  اصلا نمیپسندم و خانوادش بفهمن کشتنم ( خانواده ی مستبدی داره که به بچشون رو نمیدن! شوهر عمم منظورمه بیشتر )( گیریم دوستم بشه اخه هدف یه پسر 15-16 ساله از دوستی چی میتونه باشه؟) نمیتونمم بهش دوباره بگم نه چون مطمئنم پنهونی از من این کارو ادامه میده خوب بد از بدتر میشه دیگه .

از چند نفر که تو این موارد خبره ترن پرسیدم اونا همش دلیل و برهان مذهبی اوردن! خوب بچه 12 ساله رو که اینجوری نمیشه کامل قانع کرد!

اگه موردی براتون پیش اومده یا راهکاری دارید لطفا بهم بگید!!!
  • یه دوست