خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

  • ۰
  • ۰

سلام دوستان سال نو تون مبارک انشاء الله سالی پر از خبرهای خوش باشه برا تک تک تون .

دوستان بیاین از سوتی های دوران نامزدی و عقدتون و یا اگه خاطراتی از روز اول عقدتون دارین بگین بخندیم روح مون شاد شه شب عیدی من یه جا یه سری از این خاطرات و خوندم کلی خندیدم شمام اگه چیز با نمکی تو دست وبالتون بگید بخندیم .

میدونم که خاطرات خواستگاری هست خیلیم با حال بود ولی خاطرات نامزدی و عقد فک نکنم باشه . دلتون شاد لبتون خندون روزهای قشنگ در انتظارتون
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام خدمت همه همراهان این وبلاگ

امیدوارم سال جدید سال برآورده شدن آرزوهاتون  باشه.

خوشحالم که جایی هست برای ابراز دردهایی که نمیشه برای هر کسی بیانش کرد. پیشاپیش از حوصله ای که به خرج میدید و راهنمایی های خوبتون یک دنیا ممنونم.

26 سالمه و دارای مدرک لیسانس هستم و خدا را شکر تو رشته ی خودم شاغل هستم و کارمم خیلی دوست دارم، از لحاظ ظاهری و اخلاقی مورد تایید همه اطرافیانم چه در محیط کارم و چه در فامیل هستم.

حقیقتا از زندگی شخصیم راضی هستم ولی متاسفانه از زندگی خانوادگی ام نه.

ما علی رغم اینکه پدرم میتونه به زندگیمون حداقل به خاطر خوشبختی فرزندانش سامونی بده ولی هیچ اقدامی نمیکنه و در یکی از محله های پایین شهر ساکن هستیم.  پدر فوق العاده ساده ای دارم که حرف مردم اولویت اول زندگیش هست خیلی زود قضاوت میکنه، و خیییییییییییییییلی رفتارهایی که جاش اینجا نیس ولی فقط و فقط من به جایی رسیدم که زندگی مردم برام شده حسرت، رابطه دوستام با پدرشون شده ی حسرت، اینکه نمیتونم هبچ وقت باهاش راحت باشم چون برداشتش جور دیگه اس.

حالا اینا فقط از لحاظ عاطفی بود، اما پدر من چه زمانی که من شاغل نبودم و چه الان که هستم هیچ وقت براش مهم نبود که آیا دخترم نیاز مالی داره یا نه؟؟؟

با اینکه وضع مالی بدی نداشت...

اما اینقد از زندگی خانوادگی ام بیزارم که دلم میخواد فقط برم هر جا شد یه جایی که هیچ کس نباشه و فقط یه کم نفس بکشم، اونطور که دلم میخواد زندگی کنم... با اینکه همیشه سعی کردم ارتباطم با نامحرم رعایت بشه اما پدرم و برادرم همیشه بهم شک داشتند و جوری ابراز میکردند که تمام وجودم پر از درد میشد، ولی همه را واگذار کردم به خداوند...

حالا دلم مبخواد ازدواج کنم و خیلی هم تو محل کارم خواستگار دارم ولی همه اونها از هر لحاظی بگید از من سرترند، چه محل زندگی، چه خانواده، چه تحصیلات پدر و مادر و....

اما من خیییییییییییییییلی در برابرشون احساس پوچی میکنم،

میدونم که همه زندگی اینا نیس یا مثلا میخواین بهم بگید همه طرز فکرشون این طوری نیس، اما متاسفانه چه بخوایم چه نخوایم هست، حداقل میتونم بگم اطرافیان من اینطوری هستند، خودم خندم میگیره تو محل کارم حتی یه درصدم فک نمیکنن من این مشکل و داشته باشم، اعتماد بنفسم خیلی خوبه البته در ظاهر ولی از درون داغووووونم و ارتباط اجتماعی فوق العاده عالی دارم،و اینو میدونم .

حتی اگرم خود آقا پسر بگه من فقط تو را به خاطر خودت میخوام مطمئنم که خودش نه ولی خانوادش حتما حتماً پایین شهر بودن و به رخم  میارند...  و من نمیخوام روزی تو زندگیم به خاطر محل زندگیم سرکوفت بشنوم. دوست ندارم بعد از رویت از خونه و زندگی ما نظرشون برگشت بخوره تا خرد شم. به خاطر همین به همشون جواب منفی دارم میدم .

نمبدونم چه کار کنم؟؟؟؟؟

همه همکارام براشون سواله که چرا من به اینا جواب رد میدم ؟ واقعا دارم دیوونه میشم، کاش دنیا زود تموم میشد .

دنیایی که فقط به کام ی عده خاص بود و ما فقط انگار برای تماشای خوشی ها و شادی های همون عده خاص به دنیا امدیم..
اخه تقصیر من چیه پدر و مادرم دکتر و مهندس نیستند؟! تقصیر من چیه که محل زندگیم باید پایین شهر باشه؟

اینقد دیگه برام همه چی رنگ ناامیدی داره که فقط دلم مرگ میخواد  . وقتی نمیتونم با کسی که دوست دارم ازدواج کنم به خاطر یه سری شرایطی که خودت هیچ نقشی درش نداشتی، این زندگی چه ارزشی داره؟؟

حالا بهم بگید با این دلم چیکار کنم که دلبسته شده به یه نفر که عاشقشم و حاضرم تمام زندگیمو به پاش بریزم اما نمیدونه جواب منفی من به خاطر مشکل خودمه...

وقتی میبینمش دیونه میشم و فقط دلم میخواد یه جایی بشینم زار زار گریه کنم... تو رو به خدا برام فقط دعا کنید خیلی خسته ام خیلی...

تقصیر من چیه که محل زندگیم پایین شهره ؟

سلام خدمت همه همراهان این وبلاگ

امیدوارم سال جدید سال برآورده شدن آرزوهاتون  باشه.

خوشحالم که جایی هست برای ابراز دردهایی که نمیشه برای هر کسی بیانش کرد. پیشاپیش از حوصله ای که به خرج میدید و راهنمایی های خوبتون یک دنیا ممنونم.

26 سالمه و دارای مدرک لیسانس هستم و خدا را شکر تو رشته ی خودم شاغل هستم و کارمم خیلی دوست دارم، از لحاظ ظاهری و اخلاقی مورد تایید همه اطرافیانم چه در محیط کارم و چه در فامیل هستم.

حقیقتا از زندگی شخصیم راضی هستم ولی متاسفانه از زندگی خانوادگی ام نه.

ما علی رغم اینکه پدرم میتونه به زندگیمون حداقل به خاطر خوشبختی فرزندانش سامونی بده ولی هیچ اقدامی نمیکنه و در یکی از محله های پایین شهر ساکن هستیم.  پدر فوق العاده ساده ای دارم که حرف مردم اولویت اول زندگیش هست خیلی زود قضاوت میکنه، و خیییییییییییییییلی رفتارهایی که جاش اینجا نیس ولی فقط و فقط من به جایی رسیدم که زندگی مردم برام شده حسرت، رابطه دوستام با پدرشون شده ی حسرت، اینکه نمیتونم هبچ وقت باهاش راحت باشم چون برداشتش جور دیگه اس.

حالا اینا فقط از لحاظ عاطفی بود، اما پدر من چه زمانی که من شاغل نبودم و چه الان که هستم هیچ وقت براش مهم نبود که آیا دخترم نیاز مالی داره یا نه؟؟؟

با اینکه وضع مالی بدی نداشت...

اما اینقد از زندگی خانوادگی ام بیزارم که دلم میخواد فقط برم هر جا شد یه جایی که هیچ کس نباشه و فقط یه کم نفس بکشم، اونطور که دلم میخواد زندگی کنم... با اینکه همیشه سعی کردم ارتباطم با نامحرم رعایت بشه اما پدرم و برادرم همیشه بهم شک داشتند و جوری ابراز میکردند که تمام وجودم پر از درد میشد، ولی همه را واگذار کردم به خداوند...

حالا دلم مبخواد ازدواج کنم و خیلی هم تو محل کارم خواستگار دارم ولی همه اونها از هر لحاظی بگید از من سرترند، چه محل زندگی، چه خانواده، چه تحصیلات پدر و مادر و....

اما من خیییییییییییییییلی در برابرشون احساس پوچی میکنم،

میدونم که همه زندگی اینا نیس یا مثلا میخواین بهم بگید همه طرز فکرشون این طوری نیس، اما متاسفانه چه بخوایم چه نخوایم هست، حداقل میتونم بگم اطرافیان من اینطوری هستند، خودم خندم میگیره تو محل کارم حتی یه درصدم فک نمیکنن من این مشکل و داشته باشم، اعتماد بنفسم خیلی خوبه البته در ظاهر ولی از درون داغووووونم و ارتباط اجتماعی فوق العاده عالی دارم،و اینو میدونم .

حتی اگرم خود آقا پسر بگه من فقط تو را به خاطر خودت میخوام مطمئنم که خودش نه ولی خانوادش حتما حتماً پایین شهر بودن و به رخم  میارند...  و من نمیخوام روزی تو زندگیم به خاطر محل زندگیم سرکوفت بشنوم. دوست ندارم بعد از رویت از خونه و زندگی ما نظرشون برگشت بخوره تا خرد شم. به خاطر همین به همشون جواب منفی دارم میدم .

نمبدونم چه کار کنم؟؟؟؟؟

همه همکارام براشون سواله که چرا من به اینا جواب رد میدم ؟ واقعا دارم دیوونه میشم، کاش دنیا زود تموم میشد .

دنیایی که فقط به کام ی عده خاص بود و ما فقط انگار برای تماشای خوشی ها و شادی های همون عده خاص به دنیا امدیم..
اخه تقصیر من چیه پدر و مادرم دکتر و مهندس نیستند؟! تقصیر من چیه که محل زندگیم باید پایین شهر باشه؟

اینقد دیگه برام همه چی رنگ ناامیدی داره که فقط دلم مرگ میخواد  . وقتی نمیتونم با کسی که دوست دارم ازدواج کنم به خاطر یه سری شرایطی که خودت هیچ نقشی درش نداشتی، این زندگی چه ارزشی داره؟؟

حالا بهم بگید با این دلم چیکار کنم که دلبسته شده به یه نفر که عاشقشم و حاضرم تمام زندگیمو به پاش بریزم اما نمیدونه جواب منفی من به خاطر مشکل خودمه...

وقتی میبینمش دیونه میشم و فقط دلم میخواد یه جایی بشینم زار زار گریه کنم... تو رو به خدا برام فقط دعا کنید خیلی خسته ام خیلی...
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام  
من زیاد دور و اطرافم یا تو همین وبلاگ دیدم ، بعضیا قربون صدقه هم میرن ، از قبیل فدات شم، قربونت برم ،عزیزم، گلم و ... . خلاصه تا فیها خالدون الفاظ محبت آمیز ! این ها واقعیه؟
اگر نیست، برای چی میگن؟ طرف مقابلشونو ببو فرض میکنن؟؟ بعضیا یجوری از این لفظا برا همه میگن آدم دیگه چندشش میشه خودش برای یکی بگه، هم الکی الکی به همه میگن
آدم سردرگم میشه کجا و کدوم الفاظ واقعیه و کدوم نیست
باید چکار کنیم؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام
یه سری میگن زن اگه با شوهرش راه بیاد زندگیش خوب و اروم و با ثبات میشه و دل شوهرشو و به دست میاره و ... از یه تعدا زیادی هم شنیدم اگه کم توقع باشی ضررر میکنی .
چند وقت پیش یه دوستام بهم گفت فکر کردی اگه مراعات احوال شوهرتو بکنی اونم میگه وای عزیزم ممنون که اینقدر به فکر منی؟ نخیر فکر میکنه وظیفه ات هست که کوتاه بیای و عادت میکنه و پررو میشه.تازه شاید خوش خوشیش شد رفت یه زن دیگه گرفت.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام به همه هموطنای عزیزم ان شاالله که سالی پر از آرامش و حضور گرم خدا داشته باشید.

این چند روز که به وبلاگ سر میزدم با مطالبی که پست شده بود منم تصمیم گرفتم مشکلمو بگم ان شاء الله که راهنمایی شما بتونه مشکلمو حل کنه .

بیست و اندی سالمه، پنج ساله از همسرم جدا شدم دبیرستانی بودم که ازدواج کردم، از ماجرای ازدواجم که بگذریم چون خودش یه کتابه اما همینقدر بگم که دنیای ما خیلی با هم فرق داشت، اما به صرف اینکه خانواده مذهبی داشت پدر و مادرم راضی به ازدواج ما شدن و تحقیق چندانی نکردیم و منو راضی کردن اما وقتی به خودم اومدم دیدم یه مرد همه کاره کنارمه، مردی که مجبورم کردم چادرمو بردارم دوستاشو میاورد خونه مشروب میخورد اما من تو خانوادمون هیچ وقت اینجور چیزارو ندیده بودم و چون بچه بودم نمیدونستم رفتار درست چیه... بگذریم که دردم دو چندان میشه....

حالا که 5 سال گذشته اون ازدواج کرده و بچه داره با خانوم هم سن و سال خودش... دلم این روزا خیلی گرفته منم خیلی خواستگار داشتم تو این مدت ولی ملاکام تغییر کردن یعنی تازه میفهمم چی میخوام؛ بیشتر خواستگارهایی که داشتم مجرد بودن...

من بعد جدایی بازم چادرمو سر کردم، درس خوندم، از نظر اطرافیان خیلی آدم بهتری شدم از نظر شخصیتی شایدم درد و رنج منو بزرگ کرد و باعت شد خیلی به خدا نزدیک بشم و این اتفاقا رو همیشه سعی کردم به دید امتحان الهی نگاه کنم.

از نظر ظاهری خدا رو شکر بد نیستم خواستگارایی هم که داشتم بد نبودن هم کار داشتن هم تحصیل کرده اما اما اما اون ملاک های مذهبی بودن که من میخواستم رو کامل نداشتن، مامان بابام میگن سخت میگیری، به نظر شما من سخت میگیرم؟

نه پول برام مهمه نه چیز دیگه فقط میخوام همسرم رنگ و بوی خدایی داشته باشه، چیز زیادیه؟ این روزا حس میکنم بازنده شدم، اینقدر واسه زندگیم واسه خطر قرمزام جنگیدم چیز حروم و ناشایست هم نخواستم فقط میخوام همسرم با ایمان باشه مردی که خدا ترس باشه؛ مامانم میگه تو میری نماز خونشون میکنی، مگه تونستم همسر سابقمو نماز خون کنم؟ تقصیر من چیه؟ خدا شاهده که بیشتر از توانم زحمت کشیدم واسه حفظ زندگیم اما نشد ترسیدم فردا بچه دار بشم بچه ام بمونه بین دو راهی با عقاید من بزرگ بشه که یا اون...

حالا اون که هیچ معیار معنوی واسه انتخاب همسزش نداشت ازدواج کرده بچه داره ، من باید بسوزم، درسته که بازم به یکی جواب مثبت بدم که خیلی پایبند مذهب نیست؟

همه آدما یه فانتزیایی دارن، من فقط میخوام وقتی اذان میزنن همسرم بگو خانم اول نماز، هر جا که باشیم یه وقتایی به خودم میخندم میگم آخه دختر تو این دوره زمونه همچین مردی کجاست؟ یه وقتایی میگم لابد من لایقش نیستم...

بعد از جدایی نتونستم عاشق کسی بشم، من یه دختر چشم و گوش بسته بودم که حتی به نامحرم نگاه هم نمیکردم اما زن یکی شدم که قبل من با هزار نفر رابطه جنسی داشت، حالا شدم زنی که زیر شرع و عرف خدا رفتم تو یه رابطه جوون دادم نشده توی همون شرع و عرف اودم بیرون و هیچ کس چه تو دانشگاه نه محل کارم خبر نداره چون میترسم از قضاوت و نگاه بقیه، ولی روزی صد تا دختر و میبینم که با پسرای نامحرم هزارتا کار میکنن آخرشم اونا میشن دوشیزه ...الحمدالله بعد طلاقم به خاطر رفتار و حیایی که داشتم (به گفته اطرافیان) هیششکی بهم نگفته بالای چشمت ابرو...

دلم خیلی گرفته از آدما....

چند وقت  بود سر نماز همش به خدا میگفتم خدایا لااقل علاقه یکیو بنداز تو دلم، یه پسری بود که میشناختش دورادور ولی میدونستم یک سالی هست منو زیر نظر داره، ازش خوشم نمیومد زیاد راستش ظاهرش به دلم نمینشست اما واقعا پسر خوب و مومنیه جوری که همه قبولش دارن خودمم به این نتیجه رسیدم که معیارای ایمانش همونه که من میخوام...

چند وقت پیش تو یه پروژه ای ازم درخواست همکاری کرد قبول کردم ولی به دلایلی کار بهم خورد و بعدش شماره منزل رو خواستن برای خواستگاری... نمیدونستم چی بگم گفتم یه مساله ای هست که نمیشه اصرار کردن بازم نگفت تا اینکه بالاخره یه جوری گفتم... خیلی رک گفت من نمیتونم، این حرفش خیلی قلبمو شکست شاید اصلا بهش جواب مثبت هم نمیدادم ولی با حرفش خیلی ناراحت شدم؛ رفتم مزار شهدا کلی گریه کردم، گفتم این رسمشه؟ منی که پاک بودم حقم بود زن همچینی آدمی بشم اما الان چقدر آدم بودنم رفته زیر سوال که یه نفر جوری باهام برخورد کنه که انگار...

اما احساس میکنم که پشیمونه از حرفش، خیلی مودبانه تولدمو تبریک گفتن یا بابت کار مشترکمون چند باری فایل فرستادن.... منم حس میکنم الان بهشون علاقمند شدم نمیدونم چرا هیچ وقت فکرشم نمیکردم انگار یهویی شده...

نمیدونم باید چی کار کنم میدونم هیچ وقت عزت نفسم و عقایدم اجازه نمیده بهشون پیامی بدم اما میدونم ایشونم هنوز نتونستن با خودشون کنار بیان...

اینم یگم الان دو تا خواستگار پر و پا قرص مجرد دارم که تقریبا 2 سالی میشه میان و میرن اما علاقه ای بهشون ندارم اما خوب از نظر مالی و کاری پاک بود قابل تاییدن... ولی ولی ولی دلم راضی نمیشه، یه باز دیگه میخواستم جدی به یکیشون جواب مثبت بدم ولی یه اتفاقی پیش اومد که نشد...

موندم بین دو راهی تا دلتون بخواد مشاوره رفتم، تو برزخ بدی گیر کردم بچه دار شدن همسر سابقم، ازدواج دوستام داغونم کرده همه فکر میکنن خیلی خوشبخت و موفقم خواستگارای خوبی دارم اما خدا میدونه چقدر تنهام و نیاز به یه همراه بهشتی دارم ...

کم کم دارم به این نتیجه میرسم که من سخت گیرم حتما پایبندی به واجبات ملاک چندان مهمی هم نیست، خسته شدم این روزا روز خوش ندارم  تو عذاب بدی ام...

برام دعا کنید و تو رو خدا نگاهتون رو به آدما و مشکلاتشون تغییر بدید بیرون گود وایستادن و تماشا کردم خیلی راحته منم هیچ وقت فکر نمیکردم ازدواج کنم جدا بشم اما شد، هیچ اتفاقی از آدمیزاد دور نیست...

ببخشید که طولانی شد اگر راهنمایی برام دارید ممنون میشم بگید
یا حق
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

پسر 17 ساله هستم و چند تا چیز هست که منو درگیرش کرده و هنوز جوابی نگرفتم.

1- چرا نسبت به چیزای لذت بخش و بزرگ و زیبا احساسی نشون نمیدم و می دونم که وقتی در اون زمان قرار بگیرم احساسم رو مثل بقیه می بینم و لذت می برم.نمی دونم چرا اینجوری شدم. مثلا اگه شما تو این سن می دونستید که چند سال بعد ازدواج می کنید و همسر مورد علاقه تون خیلی ثروتمند هست و... چیکار می کردید؟

2- آیا شما از کسی که باسن و سینه ها و کلا اندام زیبا تری داره بیشتر خوشتون میاد یا از کسی که لاغر و دارای اندام کوچک و ساده تری هستش؟ چون هر چی اندام زیبا تری باشه لذت بیشتری می برین. آیا میشه با ورزش یا عمل یا و... دخترا در صورت لزوم اندامشون رو زیبا تر و یا بزرگ تر کنن؟

3- من چند تا موقعیت خیلی ایده آل دارم و می خوام با یکی از این ایده آل ها ازدواج کنم.(نه الان ها، یعنی چند سال بعد). به نظر شما این ها شانسه یا طبیعیه و معمولا برای بیشتر افراد پیش میاد؟

4- اندام دخترا مثلا از سن 16 سالگی تا 24 سالگی چقدر فرق داره؟

5- برای منی که تا حالا با هیچ جنس مخالفی ارتباطی نداشتم و نخواهم داشت چه توصیه ای می کنین؟ سخت نیست؟ چیجوری حواسم پرت این چیزا باشه؟ چون احساس می کنم تنهام.

جواب این سوالات برام خیلی مهمه پس دقیق جواب بدین.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلامی دوباره!

با تشکر از تمامی دوستانی که در پست قبلیم (می خوام اگه ظاهرش به دلم ...) نظراتشون رو برام نوشتن، من یه سری فکرایی داشتم و به کمک نظرات شما دوستان یه جمع بندی کلی کردم.
حالا
تصمیم گیری که کردم برای آینده اینه که دنبال دختر مذهبی و در کنارش ساده باشم. منظورم از ساده اینه که طبق دستور دین دوست دارم مراسم و جهیزیه و مهریه و خونه و زندگی کم هزینه و به دور از تجملات باشه.

از لحاظ مسکن هم در پست قبلی گفتم که واسه یه مدتی ( دو الی سه سال ) خونه دارم. در ضمن ارشدم هم میخوام بخونم و همراهش یه کار ( که دیگه انشالله اونم جور داره میشه) هم داشته باشم.

با این شرایط قبل از سربازی رفتن میخوام دنبال کیس مناسب باشم با شرایط بالا که مطمئنم خیلی سخت گیر میاد و سخت ترین قسمتش همینه ( هم مذهبی باشه و هم به دور از تجملات و هم با خونواده ی من که زیاد مذهبی نیستن مشکل نداشته باشه)

ان شالله بعد از یافتن اون کیس مورد نظر نامزد بشیم و بعد از ارشد بریم سر خونه و زندگی! این پست رو فقط واسه این گذاشتم که بدونین نظراتتون چقدر مفید بوده ( حداقل واسه من ) و اینکه آقای نجفی گفتن بعد از اینکه مشکلتون حل شد بیایین نتیجه رو بگین. میدونم همتون رو خیلی اذیت کردم با سوال پیچام ولی دیگه سعی میکنم سر این موضوع سرتون رو در نیارم.

می خوام اگه دوستان نظری دارن یا انتقادی من بشنوم حرفتون رو . مخصوصا نظر منتقدین رو دوست دارم بشنوم در مورد تصمیم گیری و ایده آل گریم.

ممنون
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
من 23 سالمه نامزدم 27 ساله هست ایشون بسردوست بابای من بودن همو میشناختیم و 5  سال قبل قضیه ی خواستگاری مطرح شد و دو سال قبل  نشون کردیم  عقد نکردیم فقط یه حلقه رسم داریم که میذاریم تا شرایط جور بشه واسه عقد.
ایشون از همه نظر ایده ال من هست  تحصیلاتشون هم فوق لیسانس منم لیسانس هستم فعلا! از دو شهر متفاوت هستیم .

سوالی که دارم :
ایشون تو این 5 سال یعنی روزی نشده که هر ساعت از من خبر نگیره زنگ، تلگرام و بالاخره به یه شکلی
کلا زیادی ابراز محبت میکنه  یکم جواب ندم میبرسه کجایی ؟ چرا جواب نمیدی مشکلی هست و ... انقد که با اینکه دوستش دارم ولی واقعا خسته میشم به شدت وابستگی نشون میده هر چیزی بخوام حتی برخلاف میلش همون میشه ! یه بار به شوخی گفتم کارت رو عوض کن  دنبال کار میگشت و پیدا هم کرد جدی جدی داشت کارش رو عوض میکرد!!!!!!

میخواستم از آقایون و خانما باتجربه بپرسم ، مگه میشه یه آدم چند سال همش محبت کنه اینجوری ؟ اینا همش قبل ازدواجه ؟؟ احساس میکنم بعد ازدواج دیگه اینجوری نیست و خشن و... میشه . میشه آقایون بگن نامزدم چرا اینجوریه ؟ چیکار کنم از وابستگیش کم بشه ؟
باهاش حرف زدم خیلی ملایم ولی غصه خورد و گفت میخوای کم کم رابطه رو تموم کنی!!!
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

راستش من خودم ادم مذهبی نیستم و اهل دوس دخترو این چیزا بودم. نمیخوام از خودم تعربف کنم ولی توی دانشگاه مورد توجه خیلیا هستم ولی یه مدتی هس که از یه دختره خوشم اومده توی دانشگاه ، ولی طرف خیلی مغروره اصلا به اطرافش نگاه نمیکنه سرد و بی توجهه به بقیه ، فقط با دوستای دخترش خوبه.

تا حالا نشده از یکی این جوری خوشم بیاد هیشکی برام جدی نبوده نمی دونم چم شده اخه من جوری بودم که همیشه مغرور بودم وخیلی وقتا دخترا به من پیشنهاد میدادن.... ابن اولین باره. به نظر شما یه دختر خیلی مغرو رو چه جوری میشه جذب کرد؟ چجوری متوجه حس اون به خودم بشم  
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام دوستان

میدونم اعتراف به گناه درست نیست اما وقتی فکر میکنم ممکنه یک نفر بخونه و کار من رو اگه تو موقعیت باشه، انجام نده، مصرم میکنه برای نوشتن.....طولانیه اما ارزش خوندن داره

25 سالمه و دخترم..... تو یک خانواده مذهبی بزرگ شدم با تمام هنجارها و بایدها و نبایدهایی که بنفع بوده و هست.....

درس خوندم و دانشگاه رفتم و مهندس شدم.... تا اینجا همه چی معمولی و خوب و گل و بلبله😉.......

داستان از اونجایی شروع میشه که درسم تموم شد و ساعت فراغتم زیاد شد... من با هیچ پسری ارتباطی نداشتم هیچ پسری حتی پسرای فامیل.....حرف مشترکی برای زدن نداشتیم....همیشه جمع خانومها از اقایون جدا بود.....

شناخت من از مردا خلاصه میشد به پدر و برادرم و تمام..... با کسی هم نمیخواستم ارتباط داشته باشم.... حتی یکی از پسرای کلاسمون که تقریباً همه فهمیدن بودن به من علاقه داره.... روزی که خواست حرف بزنه جوری بهش گفتم بله چیکار دارین که بنده خدا چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت هیچی و دیگه ندیدم دربارم پرس و جو کنه ( رفتارم درست نبود اما از یه دختر 18 ساله توقع بیشتری نمیشه داشت، خودم هنوزم فکر میکنم کارم درسته بوده 😂 با اینکه خیلی ساله گذشته).........

خب تا اینجا فهمیدین تقریباً که چه جور دختری بودم..... خودمو اصلا به فضای مجازی و انجمنای مختلف و نرم افزارای چت و..... وابسته نمیکردم.... همیشه به دوستام که دوست پسر داشتن میگفتم فقط ارزش خودتون رو کم میکنین و اجازه میدین کسی وارد حریمتون بشه که هر سوء استفاده ای میتونه ازتون بکنه.......تا خودم گرفتار شدم.....

من شاگرد اول کلاس دیفرانسیل بودم..... تدریسمم تعریف از خود نباشه عالی بود...... من جایی برای پرداخت زکات علمی که داشتم پیدا نکردم جز اینترنت...... تو یک انجمن عضو شدم و شروع کردم به رفع اشکال از بچه ها و ...... تو اون انجمن درباره همه چیز بحث میشد..... دین، سیاست، اخلاق، خانواده و.....