خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

  • ۰
  • ۰

سلام

من یه پسر ۲۳ ساله هستم که دو ساله با دختر داییم که دو سال ازم کوچیکتره عقد کردیم. شاید همین الان بگید تو که توی ۲۱ سالگی ازدواج کردی معلومه الان باید اینجا از مشکلاتت بنویسی.

ولی خب مشکل ما سنمون نیست. مشکل من اینه نمیدونم مشکلمون کجاست؟! الان دو سه ماهی هست که خانومم میگه باید از هم جدا بشیم. میگم آخه من معتادم ؟ دختر بازم ؟ چشم چرونم ؟ چیم ؟ میگه آره دیگه.

مشکل من همینه که شما فکر میکنید حتما باید یه چنین مشکلاتی وجود داشته باشه تا آدم از یکی خوشش نیاد! هر چی میگم مشکلم چیه یه چیزایی میگه که واقعا نمیدونم چی باید بکنم؟ میگه تو آدم جذابی نیستی. میگم چرا ؟ میگه والا نمیدونم. تو یه طور رفتار کردی که الان اینطور هستی توی نظرم...

در صورتی که من تو این مدت احترام تمام براش قائل بوده‌ام. هیچ وقت خودمو برتر از اون نمیدیدم. در هیچ موردی بهش زور نمیگفتم. در هیچ موردی اذیتش نمیکردم. توی درس، توی هر چیز کمکش میکردم. کاملا اون رو یه آدم مستقل، کاملا برابر با خودم میدونستم.

اگه میگفت فلان ظاهرت، فلان چیزت ایراد داره سعی میکردم درست کنم. هنوزم اگه بگه مشکل چیه تموم تلاشمو میکنم درستش کنم. با اینکه لاغرم ولی تیپ و قیافه‌م هم بد نیست.

من دانشجوی رشته حقوق یکی از دانشگاه‌های دولتی خیلی خوب هستم و درسخون و تمام تلاشمو دارم میکنم برای قضاوت یا وکالت قبول شم ولی خانومم دائما باهام بدرفتاری میکنه و چون به دلیل خانواده‌هامون نمیتونم به هیچ وجه طلاقش بدم (مادر خانومم ( زن داییم) سکته مغزی کرده و برادر خانومم هم به تازگی طلاق گرفته و اگه منم طلاق بگیرم میشه به قول معروف قوز بالای قوز) بسیار کلافه و سرخورده شدم.

یکی بیاد بهم بگه اشکال کار کجاست؟ آیا چنین مورد مشابهی کسی تا حالا داشته؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من چند ماهی از تشکیل زندگی مشترکم می گذره ولی تا کنون موفق به دخول نشدیم، چون حین دخول درد و سوزش شدیدی احساس می کنم که عملا دخول را غیر ممکن می کنه. به پزشک مراجعه کردم، تشخیص واژینیسموس ( انقباض غیر ارادی عضلات واژن ) را دادند و انجام تمرینات یوگا را پیشنهاد کردن. می خواستم ببینم کسی تجربه مشابهی داشته و آیا درمان شده. واقعا نگران این موضوعم

ممنون میشم راهنمایی کنید.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

خدا رو شکر من زندگی و شوهر خیلی خوبی دارم، از نظر همه چی تامین هستیم ، هیچ مشکل خاصی تویه زندگیم وجود نداره به غیر از یک چیز ...

تنها مشکلم عدم لذت از زندگی هست. من نمیتونم از زندگیم لذت ببرم. از شوهرم نمیتونم لذت ببرم. از رفاهی که دارم نمیتونم لذت ببرم. بین دیگرون الکی میخندم تا ناراحت نشن ولی هیچ چیزی نمیتونه من رو خوشحال کنه. اینجوری خیلی اذیت میشم.  دوست دارم یکی کمکم کنه ولی ....😔

نمیدونم مشکل کجاست ؟ به مشاور هم مراجعه کردم ولی متاسفانه تاثیره جالبی ندیدم. کسی بین شما بوده که در عین خوشبختی، ناراحت و غمگین باشه ؟ بعدش چیکار کرده که خوب شده ؟

این رفتارم به شکل غیرمستقیم داره رویه زندگیم آروم آروم تاثیر میذاره. دوست دارم جلوش رو بگیرم ولی اصلا نمیشه.

ممنون میشم راهنمایی کنین چون هیچ چیزی بدتر از لذت نبردن از زندگی نمیتونه باشه.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

بنده دختری 24 ساله هستم و 1 ماه هست که عقد کرده ام با پسری که به اصرار خودم و علی رغم مخالفت شدید خانواده با او عقد کردم.

خانواده ام شدیدا مخالف بودند تا این حد که در مراسم عقد من حضور نیافتند به این دلیل که من ترکمن بودم و اون نبود و این از دید خانواده ام یعنی طرد شدن دختر .

از طرفی پسر و خانواده ی او کاملا در تمام مراحل حامی من بوده و طی این دو سال همیشه بهم عشق ورزیدن. به طور کلی نامزدم از هر نظر یک مورد شایسته و قابل قبول است و به من هم خیلی خیلی علاقه دارن.

در ابتدا من هم همینطور بودم ولی الان که عقد کردیم و اینکه دیگه ارتباط زیادی با خانواده ام ندارم انگار شور و شوقی برای این زندگی ندارم؛ حس می کنم نباید برای ازدواج با نامزدم اینهمه سختی تحمل می کردم و الان از زندگیم احساس رضایت ندارم.

روزهای خیلی سختی برای راضی کردن خوانوادم پشت سر گذاشتم ولی حالا حس می کنم میتونستم با خواستگارایی که خوانواده پیشنهاد داده بودن ازدواج کنم و یک زندگی نرمال و بدون استرس رو شروع کنم با عروسی خوب و ارتباط با بقیه ی فامیل نه زندگی که دائما اضطراب دارم که خانوادم چی میشن.

انگار دیگه احساساتی ندارمو هیچ موضوعی خوشحال یا ناراحتم نمی کنه. نامزدم و خانواده اش همیشه بهم محبت کردن و تقریبا هر چیزی بخوام برام فراهم کردن ولی از اینکه دارم ازدواج می کنم اصلا خوشحال نیستم. نمی دونم آیا این مشکل حل شدنی هست یا باید این ارتباط رو تموم کنم. در ضمن احتمالا 3 ماهه دیگه از ایران خارج میشیم برای تحصیل در کشور دیگه.

لطفا راهنماییم کنین.

ممنونم.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

خسته شدم لعنت به من که قبل از عقدم چند سالی بود که خ. ا. میکردم البته نمیدونستم برای ادم بعد ها مشکل ساز میشه .

وقتی که فهمیدم ترک کردم حدود دو سال . تا اینکه با یه پسری نامزد کردم . نامزدم خیلی گرمه ، ولی وقتی باهاشم بیشتر اوقات هیچ حسی بهش ندارم فقط تظاهر میکنم .

اون هر کاری که باشه میکنه واسم خیلی دوست داره اول من ارضا شم بعد خودش . هر کاری میکنه ولی من اصلا هیچ حسی ندارم نه همیشه ولی بیشتر اوقات تظاهر میکنم که ارضا شدم .

اگه بفهمه که نشدم خیلی ناراحت میشه البته اینم بگم رابطمون بدون دخول فعلا . من نمیدونم اخه  همون کاری که تو خ. ا. میکردم اونم واسم میکنه. پس چرا اینجوری میشم ؟

از همه بدتر بازم مجبور شدم ... خیلی حالم بده دیگه اصلا واسم مهم نیست نامزدم مهم نیست حتی هفته به هفته پیشم نیاد دلم نمیخوادش. نمیدونم چیکار کنم یعنی هیچوقت درست نمیشه ؟ چیکار باید کرد ؟ یه غلطی کردیم تو زندگی چه جوری جبران کنم ؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

دوست عزیزی که درباره ماه محرم جوک میسازی و جوک میذاری، جوک هایی که مربوط به نذری دادن و ... است . تا حالا فکر کردی که، همیشه مطالب را در قالب جوک و طنز به خورد ماها دادن؟

قبلنا تا میگفتن شیرازی، به یاد حافظ و سعدی و میراث ادبی مون میفتادیم.. تا میگفتن رشت به یاد طبیعت بکر و مردم خوش خُلق گیلان میفتادیم، تا میگفتن اصفهانی، به یاد هوش و ذکاوت و دقت مردمش میفتادیم، تا میگفتن ترک، به یاد غیرت دینی و شیعی آذربایجان و مردم پاک و بی ریای اون میفتادیم.. الان چطور؟!

شعار میدیم که ایران، وطنم.. ولی دل های بعضی از ما رو به همدیگه چرکین کردند.. همیشه در قالب جوک تخریب شدیم

اوایل هرگز به امام نقی (ع) ما، به امام باقر (ع) ما، به پیامبر خاتم النبین (ع)، توهین نمی کردند و جوک نمیساختند.. بلکه اول از لقمان حکیم، اسوه ادب و حکمت شروع کردند، بعد یوسف نبی (ع) را به تمسخر گرفتند، جوکهای یوزارسیفی رو رایج کردند!! الان علنا در کانال ها و رسانه های ظاهرا ایرانی ولی در پشت پرده وهابی و اسرائیلی، به تک تک اهلبیت ما توهین میکنند..

انواع مزخرفات و روایت های جعلی و اسرائیلیات اجدادشون رو به اسم اهلبیت منتشر میکنند و بعضی از جوون های ساده دل ما رو فریب میدن.. همه اولش از چند تا جوک شروع شد..

دوست عزیز جوک ساختن و پخش کردن همیشه هم برای خنده نیست گاهی با اهدافی دنبال میشه که ممکنه هیچ توجهی به محتوای متن نکنیم.. ولی اثرش ذره ذره است.. کم کم در ناخودآگاه ما جا میگیره ..

دوست خوبم، فراموش نکن که سیاست سازنده این جوک ها اینه که، مستقیم نمیاد بهت بگه ماه محرم و عزاداری رو فراموش کن، داره بهت جوک تحویل میده اونم به اسم ماه محرم .. به اسم جوک نذری و تمسخر عزادارها و .. " انقدر جوک به خوردت میده که " وقتی اسم ماه محرم اومد ناخودآگاه خنده ات بگیره حتی بخاطر اون جوک هایی که خوندی برای نذری و ...

برای محرم جوک میسازند.. برای ماهی که زمین و آسمان و ملائک در عزای اولاد پیغمبر (ص) محزون و ماتم زده هستند.. و همینطوری کم کم دیگه محرمی نیستیم.. دلهامون یخ میزنه..

کم کم دیگه برای کشته شدن بهترین انسان های زمین و رمز زنده بودن جامعه مون می خندیم.. به همین سادگی.. می خندیم..

آری! دوست عزیز.. برای از بین بردن مقدسات و هویت یه ملت، اول طنز و جوک میسازند، بعد تمسخر میکنند، و بعد توهین و هتاکی.. نگذاریم به همین سادگی، هویت ما را بدزدند..

نویسنده : نامشخص
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

با توجه به اختلاف نظری که مراجع درباره ی احکام بانوان دارن بهتر نیست مرجعی رو انتخاب کنیم که این احکامش راحت تر باشه؟ متاسفانه از سایت های دینی می پرسیدم میگن ملاک عدالت و اعلم بودنه. خب ما چطور تشخیص بدیم که یه مرجع عادل هست؟

یا مثلا میگن دو نفر بگن عادله ،بازم پیدا کردن دو نفر که بگن ی مرجع عادله راحته، بالاخره هر مرجعی تعدادی مقلد داره دیگه... من قبلا مرجعم آقای بهجت بود الان آقای سیستانی... ولی ته دلم دلشوره دارم... با خانمی که استاد اخلاقم بودن قبلا مشورت کردم می گفتن احکام آقای بهجت سخته، بعدا با مشکل مواجه میشی ...

به نظر خودمم احکام سخت باعث وسواس و سخت شدن زندگی میشه. از یه سایت معتبر پرسیدم گفتن بدون مرجع اعمالت قبول نیست، هر چه سریع تر مرجع انتخاب کن و به درخواست من گفتن مرجع خودشون آقای سیستانیه... منم ایشونو انتخاب کردم ...

این سوالا معمولا پاسخ دهنده ندارن... اگه شما هم جوابی ندید درک می کنم.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام دوستای گل، امشب شب اول محرمه برای حال دل همه آدما دعا کنید .

بیست و اندی سالمه، واقعیت رو بگم نقاظ ضعفی دارم که خیلیاش مربوط به خودم نیست و توش قرار گرفتم اما به لطف خدا ظاهر خوبی دارم محجبه هستم و فعالیت اجتماعی دارم و رفتار و حرکاتم کاملا به جا و مناسبه (طبق نظرت بقیه)

یه آقایی از همکارانم بعد دو سال زیر نظر داشتن بنده خواستگاری کردن و همه شرایط ( یا همون نقاظ ضعف ) منو قبول کردن، اما چیزی که چند روزه ناراحتم کرده یه اتفاق عجیبه ( از نظر من شاید )

من برای کارم یه چند باری دوست ایشون رو دیدم ( دوست ایشون هم یه جورایی همکار بنده هستن ) این دوستشون میدونن که ایشون از من خواستگاری کردن و برای تحقیق هم مزاحمشون شدن اقوام.

نکته بد ماجرا اینه همین دوست خواستگارم چند روز پیش کسی رو واسطه کردن که برای خواستگاری با من صحبت کنه، اون واسطه خیلی راحت میگفت شرایط  ایشون از هر نظر مناسب تره ( مالی، معیشتی، خانوادگی)  خیلی شوکه شدم خیلی ناراحت شدم چرا یه دوستی که ده سال از رفاقتشون میگذره اینقدر باید نامردی کنه ؟ به نظر شما اسمش نامردی نیست؟

حالا من خودمم میدونم این آقا شرایطش خیلی بهتره ولی دلم اصلا نلرزیده و همون آقای خواستگار اولی مدنظرمه چون خیلی صادق و صاف و ساده ست. اما موندم بعدا چیکار کنم!

حتما با این سابقه رفاقت با همسر آیندم ( ان شاء الله ) باید مدام چشم تو چشم این آدم مثلا مذهبی و فرهنگی بشم... از طرفی دلم نمیخواد دیگه این دو نفر  با هم دوست باشن . از طرفی هم دلم نمیخواد با گفتن این موضوع به خواستگارم ناراحتی پیش بیاد...

شما بگید من چیکار کنم؟

آقایون من چیکار کنم که نه سیخ بسوزه نه کباب؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام وقتتون بخیر ایام محرم رو تسلیت میگم

خواهش میکنم برام دعا کنید من که دیگه از دعا کردن نا امید شدم مخصوصا الان که خیلی دلشکسته هستم.

و اما دلیلی که مزاحمتون شدم یه سوال از آقا پسرا است. من تو عقد جدا شدم. تو دوران دانشجویی مقطع بالاتر از کارشناسی اولا حلقه دست میکردم و بعدتر که مطمئن شدم کار تمومه و باید جدا شم دیگه حلقه ننداختم.

بنابراین فکر می کردم همه همکلاسیام داستان زندگیم رو می دونن. اواخر دانشجویی یکی از همکلاسی هام ازم خواست آشنا شیم منم چون اهل این جور روابط نیستم گفتم نه. دوباره بعد از ماه ها پیداش شد که هدفم ازدواج بوده حضوری صحبت کنیم که باز نپذیرفتم گفتم به سوالاتتون فقط برای یک بار جواب می دم و حرفاتون رو میشنوم .

البته غیر حضوری چون اهل دوستی تحت هیچ عنوان نیستم. تو اولین صحبت گفت از ترم فلان نظرم به شما جلب شد گفتم پس ترم یک ندیدنم چیزی نمیدونید و قضایا رو براشون گفتم. ناراحت شد گفت که احساس میکنم این قضیه چوب خداست... باید فکر کنم.

باز دوباره پیداش شد که مشکل ندارم با این مسئله بیام حضوری صحبت کنیم که قبول نکردم  قرار شد یه بار دیگه بهش وقت بدم برای صحبت. موقع صحبت مجدد گفت به خونوادم نگیم شما جدا شدید که من قبول نکردم، عذر خواهی کرد و خداحافظی که من نمیدونستم ببخشید خونوادم نمیذارن میشناسمشون و ...

من خیلی غصه دار شدم وابستگی و علاقه ای برای من بوجود نیومد چون رابطه ای نبود اما خیلی برام ناراحت کننده بود  این آدمی که از صحبتاش بر می اومد ارتباط با نامحرم براش راحت بوده در گذشته، اینقد راحت خودش رو بهتر از من بدونه و به دلیل اتفاقی که برام افتاده ....

می دونم حق داره با یه مجرد بخواد ازدواج کنه هر چند که منم تو شناسنامه م چیزی نیست اما وقتی خودش همچین پاک هم نبوده چطور خودش رو بهتر می دونه ؟

من حداقل با نامحرمی در ارتباط نبودم .... به مشاور که قضیه ش و صحبتای دفعه اول رو گفتم، گفت این مورد مناسب نیست بچه مامانی و ضعیفه خودم خواستم دفعه دوم هم حرفش رو بشنوم.

حالا مشکلی که برام ایجاد شده و دوست ندارم هم از مشاور کمک بخوام چون دلداری نمی خوام، میخوام واقعیت رو بدونم اینه که میترسم با کسی حتی چش تو چش شم که نکنه بیاد جلو و بعد قضیه م رو بفهمه پا پس بکشه و مجدد ناراحت شم.

نمی تونم هم جار بزنم من قبلا جدا شدم چون از بازتاب و مزاحمت دیگران میترسم. و مدال افتخار هم نیست که هی بیان کنم. چیکار کنم ؟ جدی جدی راستش رو بگید آقا پسرا شما هم بودید همین کار رو میکردید؟

وقتی دختر محجوب ، با خانواده، تحصیلکرده و متفاوت از همکارا یا همکلاسیاتون رو ببینید علاقمند شید بفهمید این مشکل رو داشته پا پس میکشید؟ حتی به خودتون زحمت نمی دید به خونوادتون بگید؟ این آقا گفت سخته برا کسی که دوسش داری ابراز خوشبختی کنی انشاءالله خوشبخت عالم شید خیلی به خودش فشار آورد.

  • ۰
  • ۰

سلام

من یه مشگلی دارم اینکه از پسرا یه نفرت قلبی دارم. راهنمایی که بودم پسر همسایمون و دوست داشتم خیلی اون با وجود دونستن این با دختر عموم دوست شد و هر روز منو بخاطر دوست داشتنش تحقیر میکرد و به خانوادم توهین میکرد .

اون و دختر عموم باهام دوست بودن و من نمیتونستم تحمل کنم دنبال یه راهی بودم عقدمو خالی کنم با پسرای مختلف دوست میشدم و ول میکردم با اینکه از نظر قیافه جذابم و پسرای زیادی دنبالم بودن از این موضوع استفاده کردم 5 سال گذشت من 17 سالم بود به خودم اومدم و همه چی رو یه روز برای همیشه کنار گداشتم .

سعی کردم همه نفرتمو فراموش کنم و زندگی عادی مو داشته باشم اما خانوادم از گذشته من خبردار شدن و اینو به یکی از خاله های بزرگم گفتن و اون خالمم همه فامیل پخش کرد که من دختر خرابی ام .

الان 4 سال از اون ماجرا گذشته و من عوض شدم دیگه سمت هیچ پسری نرفتم خانوادم و خاله هامم فهمیدن من عوض شدم. اما هنوزم وقتی یه جایی هستم که چن تا پسر هست بابام برخورد تندی داره و عکس العملش ناجوره هر چی براش شرایط گذشتمو توضیح میدم بازم قبول نمیکنه و همش بهم طعنه میزنه .

فلان دختره چادریه سرش پایینه تو سرت میچرخه و پر رو هستی و سر به زیر نیستی و ... حتی یه کرمم میزنم گیر میده میگه میخوای مخ بزنی و اینا.

طوری که واقعا نسبت به هر چی جنس مخالف و مرد و پسره بیزار شدم به معنای واقعی حالم بد میشه .

من چن تا خواستگار خوبم داشتم ولی بخاطر همبین جریان رد کردم یه حس ناامنی به پسرا پیدا کردم یه حالتی که جبهه میگیرم جلوشون و این واقعا دست خودم نیس.

با اینکه خانوادم گزینه های خوبی رو برای ازدواج بهم معرفی میکنن اما من میگم نمیخوام ازدواج کنم ولی اونا بدتر میکنن فکر میکنن با ازدواج کردنم مشکلم حل میشه.

خواهشا کمک کنید من باید په کار کنم که بتونم این نفرت و حس رو از بین ببرم.

با تشکر
  • یه دوست