خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

۸۵۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
سلام
یه سری میگن زن اگه با شوهرش راه بیاد زندگیش خوب و اروم و با ثبات میشه و دل شوهرشو و به دست میاره و ... از یه تعدا زیادی هم شنیدم اگه کم توقع باشی ضررر میکنی .
چند وقت پیش یه دوستام بهم گفت فکر کردی اگه مراعات احوال شوهرتو بکنی اونم میگه وای عزیزم ممنون که اینقدر به فکر منی؟ نخیر فکر میکنه وظیفه ات هست که کوتاه بیای و عادت میکنه و پررو میشه.تازه شاید خوش خوشیش شد رفت یه زن دیگه گرفت.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام به همه هموطنای عزیزم ان شاالله که سالی پر از آرامش و حضور گرم خدا داشته باشید.

این چند روز که به وبلاگ سر میزدم با مطالبی که پست شده بود منم تصمیم گرفتم مشکلمو بگم ان شاء الله که راهنمایی شما بتونه مشکلمو حل کنه .

بیست و اندی سالمه، پنج ساله از همسرم جدا شدم دبیرستانی بودم که ازدواج کردم، از ماجرای ازدواجم که بگذریم چون خودش یه کتابه اما همینقدر بگم که دنیای ما خیلی با هم فرق داشت، اما به صرف اینکه خانواده مذهبی داشت پدر و مادرم راضی به ازدواج ما شدن و تحقیق چندانی نکردیم و منو راضی کردن اما وقتی به خودم اومدم دیدم یه مرد همه کاره کنارمه، مردی که مجبورم کردم چادرمو بردارم دوستاشو میاورد خونه مشروب میخورد اما من تو خانوادمون هیچ وقت اینجور چیزارو ندیده بودم و چون بچه بودم نمیدونستم رفتار درست چیه... بگذریم که دردم دو چندان میشه....

حالا که 5 سال گذشته اون ازدواج کرده و بچه داره با خانوم هم سن و سال خودش... دلم این روزا خیلی گرفته منم خیلی خواستگار داشتم تو این مدت ولی ملاکام تغییر کردن یعنی تازه میفهمم چی میخوام؛ بیشتر خواستگارهایی که داشتم مجرد بودن...

من بعد جدایی بازم چادرمو سر کردم، درس خوندم، از نظر اطرافیان خیلی آدم بهتری شدم از نظر شخصیتی شایدم درد و رنج منو بزرگ کرد و باعت شد خیلی به خدا نزدیک بشم و این اتفاقا رو همیشه سعی کردم به دید امتحان الهی نگاه کنم.

از نظر ظاهری خدا رو شکر بد نیستم خواستگارایی هم که داشتم بد نبودن هم کار داشتن هم تحصیل کرده اما اما اما اون ملاک های مذهبی بودن که من میخواستم رو کامل نداشتن، مامان بابام میگن سخت میگیری، به نظر شما من سخت میگیرم؟

نه پول برام مهمه نه چیز دیگه فقط میخوام همسرم رنگ و بوی خدایی داشته باشه، چیز زیادیه؟ این روزا حس میکنم بازنده شدم، اینقدر واسه زندگیم واسه خطر قرمزام جنگیدم چیز حروم و ناشایست هم نخواستم فقط میخوام همسرم با ایمان باشه مردی که خدا ترس باشه؛ مامانم میگه تو میری نماز خونشون میکنی، مگه تونستم همسر سابقمو نماز خون کنم؟ تقصیر من چیه؟ خدا شاهده که بیشتر از توانم زحمت کشیدم واسه حفظ زندگیم اما نشد ترسیدم فردا بچه دار بشم بچه ام بمونه بین دو راهی با عقاید من بزرگ بشه که یا اون...

حالا اون که هیچ معیار معنوی واسه انتخاب همسزش نداشت ازدواج کرده بچه داره ، من باید بسوزم، درسته که بازم به یکی جواب مثبت بدم که خیلی پایبند مذهب نیست؟

همه آدما یه فانتزیایی دارن، من فقط میخوام وقتی اذان میزنن همسرم بگو خانم اول نماز، هر جا که باشیم یه وقتایی به خودم میخندم میگم آخه دختر تو این دوره زمونه همچین مردی کجاست؟ یه وقتایی میگم لابد من لایقش نیستم...

بعد از جدایی نتونستم عاشق کسی بشم، من یه دختر چشم و گوش بسته بودم که حتی به نامحرم نگاه هم نمیکردم اما زن یکی شدم که قبل من با هزار نفر رابطه جنسی داشت، حالا شدم زنی که زیر شرع و عرف خدا رفتم تو یه رابطه جوون دادم نشده توی همون شرع و عرف اودم بیرون و هیچ کس چه تو دانشگاه نه محل کارم خبر نداره چون میترسم از قضاوت و نگاه بقیه، ولی روزی صد تا دختر و میبینم که با پسرای نامحرم هزارتا کار میکنن آخرشم اونا میشن دوشیزه ...الحمدالله بعد طلاقم به خاطر رفتار و حیایی که داشتم (به گفته اطرافیان) هیششکی بهم نگفته بالای چشمت ابرو...

دلم خیلی گرفته از آدما....

چند وقت  بود سر نماز همش به خدا میگفتم خدایا لااقل علاقه یکیو بنداز تو دلم، یه پسری بود که میشناختش دورادور ولی میدونستم یک سالی هست منو زیر نظر داره، ازش خوشم نمیومد زیاد راستش ظاهرش به دلم نمینشست اما واقعا پسر خوب و مومنیه جوری که همه قبولش دارن خودمم به این نتیجه رسیدم که معیارای ایمانش همونه که من میخوام...

چند وقت پیش تو یه پروژه ای ازم درخواست همکاری کرد قبول کردم ولی به دلایلی کار بهم خورد و بعدش شماره منزل رو خواستن برای خواستگاری... نمیدونستم چی بگم گفتم یه مساله ای هست که نمیشه اصرار کردن بازم نگفت تا اینکه بالاخره یه جوری گفتم... خیلی رک گفت من نمیتونم، این حرفش خیلی قلبمو شکست شاید اصلا بهش جواب مثبت هم نمیدادم ولی با حرفش خیلی ناراحت شدم؛ رفتم مزار شهدا کلی گریه کردم، گفتم این رسمشه؟ منی که پاک بودم حقم بود زن همچینی آدمی بشم اما الان چقدر آدم بودنم رفته زیر سوال که یه نفر جوری باهام برخورد کنه که انگار...

اما احساس میکنم که پشیمونه از حرفش، خیلی مودبانه تولدمو تبریک گفتن یا بابت کار مشترکمون چند باری فایل فرستادن.... منم حس میکنم الان بهشون علاقمند شدم نمیدونم چرا هیچ وقت فکرشم نمیکردم انگار یهویی شده...

نمیدونم باید چی کار کنم میدونم هیچ وقت عزت نفسم و عقایدم اجازه نمیده بهشون پیامی بدم اما میدونم ایشونم هنوز نتونستن با خودشون کنار بیان...

اینم یگم الان دو تا خواستگار پر و پا قرص مجرد دارم که تقریبا 2 سالی میشه میان و میرن اما علاقه ای بهشون ندارم اما خوب از نظر مالی و کاری پاک بود قابل تاییدن... ولی ولی ولی دلم راضی نمیشه، یه باز دیگه میخواستم جدی به یکیشون جواب مثبت بدم ولی یه اتفاقی پیش اومد که نشد...

موندم بین دو راهی تا دلتون بخواد مشاوره رفتم، تو برزخ بدی گیر کردم بچه دار شدن همسر سابقم، ازدواج دوستام داغونم کرده همه فکر میکنن خیلی خوشبخت و موفقم خواستگارای خوبی دارم اما خدا میدونه چقدر تنهام و نیاز به یه همراه بهشتی دارم ...

کم کم دارم به این نتیجه میرسم که من سخت گیرم حتما پایبندی به واجبات ملاک چندان مهمی هم نیست، خسته شدم این روزا روز خوش ندارم  تو عذاب بدی ام...

برام دعا کنید و تو رو خدا نگاهتون رو به آدما و مشکلاتشون تغییر بدید بیرون گود وایستادن و تماشا کردم خیلی راحته منم هیچ وقت فکر نمیکردم ازدواج کنم جدا بشم اما شد، هیچ اتفاقی از آدمیزاد دور نیست...

ببخشید که طولانی شد اگر راهنمایی برام دارید ممنون میشم بگید
یا حق
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

پسر 17 ساله هستم و چند تا چیز هست که منو درگیرش کرده و هنوز جوابی نگرفتم.

1- چرا نسبت به چیزای لذت بخش و بزرگ و زیبا احساسی نشون نمیدم و می دونم که وقتی در اون زمان قرار بگیرم احساسم رو مثل بقیه می بینم و لذت می برم.نمی دونم چرا اینجوری شدم. مثلا اگه شما تو این سن می دونستید که چند سال بعد ازدواج می کنید و همسر مورد علاقه تون خیلی ثروتمند هست و... چیکار می کردید؟

2- آیا شما از کسی که باسن و سینه ها و کلا اندام زیبا تری داره بیشتر خوشتون میاد یا از کسی که لاغر و دارای اندام کوچک و ساده تری هستش؟ چون هر چی اندام زیبا تری باشه لذت بیشتری می برین. آیا میشه با ورزش یا عمل یا و... دخترا در صورت لزوم اندامشون رو زیبا تر و یا بزرگ تر کنن؟

3- من چند تا موقعیت خیلی ایده آل دارم و می خوام با یکی از این ایده آل ها ازدواج کنم.(نه الان ها، یعنی چند سال بعد). به نظر شما این ها شانسه یا طبیعیه و معمولا برای بیشتر افراد پیش میاد؟

4- اندام دخترا مثلا از سن 16 سالگی تا 24 سالگی چقدر فرق داره؟

5- برای منی که تا حالا با هیچ جنس مخالفی ارتباطی نداشتم و نخواهم داشت چه توصیه ای می کنین؟ سخت نیست؟ چیجوری حواسم پرت این چیزا باشه؟ چون احساس می کنم تنهام.

جواب این سوالات برام خیلی مهمه پس دقیق جواب بدین.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلامی دوباره!

با تشکر از تمامی دوستانی که در پست قبلیم (می خوام اگه ظاهرش به دلم ...) نظراتشون رو برام نوشتن، من یه سری فکرایی داشتم و به کمک نظرات شما دوستان یه جمع بندی کلی کردم.
حالا
تصمیم گیری که کردم برای آینده اینه که دنبال دختر مذهبی و در کنارش ساده باشم. منظورم از ساده اینه که طبق دستور دین دوست دارم مراسم و جهیزیه و مهریه و خونه و زندگی کم هزینه و به دور از تجملات باشه.

از لحاظ مسکن هم در پست قبلی گفتم که واسه یه مدتی ( دو الی سه سال ) خونه دارم. در ضمن ارشدم هم میخوام بخونم و همراهش یه کار ( که دیگه انشالله اونم جور داره میشه) هم داشته باشم.

با این شرایط قبل از سربازی رفتن میخوام دنبال کیس مناسب باشم با شرایط بالا که مطمئنم خیلی سخت گیر میاد و سخت ترین قسمتش همینه ( هم مذهبی باشه و هم به دور از تجملات و هم با خونواده ی من که زیاد مذهبی نیستن مشکل نداشته باشه)

ان شالله بعد از یافتن اون کیس مورد نظر نامزد بشیم و بعد از ارشد بریم سر خونه و زندگی! این پست رو فقط واسه این گذاشتم که بدونین نظراتتون چقدر مفید بوده ( حداقل واسه من ) و اینکه آقای نجفی گفتن بعد از اینکه مشکلتون حل شد بیایین نتیجه رو بگین. میدونم همتون رو خیلی اذیت کردم با سوال پیچام ولی دیگه سعی میکنم سر این موضوع سرتون رو در نیارم.

می خوام اگه دوستان نظری دارن یا انتقادی من بشنوم حرفتون رو . مخصوصا نظر منتقدین رو دوست دارم بشنوم در مورد تصمیم گیری و ایده آل گریم.

ممنون
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
من 23 سالمه نامزدم 27 ساله هست ایشون بسردوست بابای من بودن همو میشناختیم و 5  سال قبل قضیه ی خواستگاری مطرح شد و دو سال قبل  نشون کردیم  عقد نکردیم فقط یه حلقه رسم داریم که میذاریم تا شرایط جور بشه واسه عقد.
ایشون از همه نظر ایده ال من هست  تحصیلاتشون هم فوق لیسانس منم لیسانس هستم فعلا! از دو شهر متفاوت هستیم .

سوالی که دارم :
ایشون تو این 5 سال یعنی روزی نشده که هر ساعت از من خبر نگیره زنگ، تلگرام و بالاخره به یه شکلی
کلا زیادی ابراز محبت میکنه  یکم جواب ندم میبرسه کجایی ؟ چرا جواب نمیدی مشکلی هست و ... انقد که با اینکه دوستش دارم ولی واقعا خسته میشم به شدت وابستگی نشون میده هر چیزی بخوام حتی برخلاف میلش همون میشه ! یه بار به شوخی گفتم کارت رو عوض کن  دنبال کار میگشت و پیدا هم کرد جدی جدی داشت کارش رو عوض میکرد!!!!!!

میخواستم از آقایون و خانما باتجربه بپرسم ، مگه میشه یه آدم چند سال همش محبت کنه اینجوری ؟ اینا همش قبل ازدواجه ؟؟ احساس میکنم بعد ازدواج دیگه اینجوری نیست و خشن و... میشه . میشه آقایون بگن نامزدم چرا اینجوریه ؟ چیکار کنم از وابستگیش کم بشه ؟
باهاش حرف زدم خیلی ملایم ولی غصه خورد و گفت میخوای کم کم رابطه رو تموم کنی!!!
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

راستش من خودم ادم مذهبی نیستم و اهل دوس دخترو این چیزا بودم. نمیخوام از خودم تعربف کنم ولی توی دانشگاه مورد توجه خیلیا هستم ولی یه مدتی هس که از یه دختره خوشم اومده توی دانشگاه ، ولی طرف خیلی مغروره اصلا به اطرافش نگاه نمیکنه سرد و بی توجهه به بقیه ، فقط با دوستای دخترش خوبه.

تا حالا نشده از یکی این جوری خوشم بیاد هیشکی برام جدی نبوده نمی دونم چم شده اخه من جوری بودم که همیشه مغرور بودم وخیلی وقتا دخترا به من پیشنهاد میدادن.... ابن اولین باره. به نظر شما یه دختر خیلی مغرو رو چه جوری میشه جذب کرد؟ چجوری متوجه حس اون به خودم بشم  
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام دوستان

میدونم اعتراف به گناه درست نیست اما وقتی فکر میکنم ممکنه یک نفر بخونه و کار من رو اگه تو موقعیت باشه، انجام نده، مصرم میکنه برای نوشتن.....طولانیه اما ارزش خوندن داره

25 سالمه و دخترم..... تو یک خانواده مذهبی بزرگ شدم با تمام هنجارها و بایدها و نبایدهایی که بنفع بوده و هست.....

درس خوندم و دانشگاه رفتم و مهندس شدم.... تا اینجا همه چی معمولی و خوب و گل و بلبله😉.......

داستان از اونجایی شروع میشه که درسم تموم شد و ساعت فراغتم زیاد شد... من با هیچ پسری ارتباطی نداشتم هیچ پسری حتی پسرای فامیل.....حرف مشترکی برای زدن نداشتیم....همیشه جمع خانومها از اقایون جدا بود.....

شناخت من از مردا خلاصه میشد به پدر و برادرم و تمام..... با کسی هم نمیخواستم ارتباط داشته باشم.... حتی یکی از پسرای کلاسمون که تقریباً همه فهمیدن بودن به من علاقه داره.... روزی که خواست حرف بزنه جوری بهش گفتم بله چیکار دارین که بنده خدا چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت هیچی و دیگه ندیدم دربارم پرس و جو کنه ( رفتارم درست نبود اما از یه دختر 18 ساله توقع بیشتری نمیشه داشت، خودم هنوزم فکر میکنم کارم درسته بوده 😂 با اینکه خیلی ساله گذشته).........

خب تا اینجا فهمیدین تقریباً که چه جور دختری بودم..... خودمو اصلا به فضای مجازی و انجمنای مختلف و نرم افزارای چت و..... وابسته نمیکردم.... همیشه به دوستام که دوست پسر داشتن میگفتم فقط ارزش خودتون رو کم میکنین و اجازه میدین کسی وارد حریمتون بشه که هر سوء استفاده ای میتونه ازتون بکنه.......تا خودم گرفتار شدم.....

من شاگرد اول کلاس دیفرانسیل بودم..... تدریسمم تعریف از خود نباشه عالی بود...... من جایی برای پرداخت زکات علمی که داشتم پیدا نکردم جز اینترنت...... تو یک انجمن عضو شدم و شروع کردم به رفع اشکال از بچه ها و ...... تو اون انجمن درباره همه چیز بحث میشد..... دین، سیاست، اخلاق، خانواده و.....

  • ۰
  • ۰

سلام
دختری **ساله هستم و دانشجوی سال اخر ***. متاسفانه در انتخاب همسر اشتباه کردم و به علت فرار از شرایط وحشتناک مالی و عاطفی زود تصمیم گرفتم.

همسرم * سال از من بزرگتره و لیسانس ****, بیکاره ولی دنبال کار. از نظر تحصیلی بسیار از من پایین تره و رشته ش هم جالب نیست و بازار کارش صفره.

از طرفی همون اوایل متوجه شدم که از نظر نوع شخصیت و منش با هم تفاهم نداریم و واقعا بودن با ایشون برام لذت عمیق روحی نداشت ولی به خاطر انتخابم تحمل کردم و سعی کردم با ایشون سازش کنم.

* سال صبر کردم به امید بهبود وضعیت شغلی و مالی ایشون ولی پیشرفتی نداشتن. خیلی وقته که خسته شدم از این اوضاع ولی میدونم که جدایی برام خییییلی مشکله.

خانواده ای دارم که هیچ وقت من رو ساپورت نکردن و حامی نیستن. نمیدونم چکار کنم واقعا درمانده م. ضمنا من خواستگارهای بسیار بهتری داشتم ولی هیچوقت به غریبه ها اعتماد نداشتم چون اخلاق و پاکی برام خییییلیی مهم بود. دوست داشتم نظر کاربران فهیم این وبلاگ رو هم بدونم.

ممنون میشم از نظراتتون
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

خیلی دلم گرفته از مردم دور و برم، پدر من جوونیاش برا پدربزرگم خیلی زحمت کشیده و و از نظر مالی پدربزرگما بالا بردن و از اونجایی که صادق و ساده دل بودن نکردن در حین کار برا پدرشون یه کمی از این اموالا به جیب بزنن .

البته با این خیال که پدرشون هواشا خواهند داشت. تا اینکه پدرم با مادر بنده ازدواج میکنن پدربزرگم یه خونه افتضاح در اختیارشون میذارن در حالی که وضع پولیشون خوب بوده و میتونستن بهتره دراختیارشون بذارن و پدرمم یه مرد ساده دل و هیچی نمیگفتن و تو این خونه افتضاح مادرما تنها میذاشتن و کارای پدرشونا انجام میدادن و مادربزرگمم چه بدی هایی که در حق مادرم نکردن از کتک گرفته تا تهمت زدن.

من تا کلاس دوم ابتدایی تو اون خونه بودم بعد یه خونه درس کردیم البته جای دیگه و به اونجا نقل مکان کردیم، وقتی یاد اون خونه و سختیاش میفتم اعصابم میریزه بهم،پدربزرگم وضع پولی خوبی داشتن ولی دریغ از یکم کمک و اینکه بخوان ما را زیر پروبالشون بگیرن و تو سختی و نداری بزرگ شدیم.

پدرم مرد خوب و خدایی و ما را با لقمه حلال و البته با سختی بزرگ کرده و مادرمم یه زن رنج کشیده ی ساده دل، یادم رفت بگم که یکی از عموهام اوایل ازدواج پدرم خیلی کارشکنی میکردن و در کل تا حالا با یه عموی دیگم کل اموال پدربزرگما بالا کشیدن رفت البته کلا حلال و حروم سرشون نمیشه در حالی که پدرم زحمت کش اصلی بودن و هیچی بهشون نرسیده.

مشکل الان من اینه که هر جا میریم و هرکار میکنیم همش گذشته ی پدر و مادرما و ظلمایی که درحقشون شده را به رخ ما میکشن و میگن الان به دوران رسیدین، من خواهرم ازدواج کرده و زندگی خوبی را با شوهرش داره و من فرزند دومم و دو تا داداش و یه خواهر کوچیکتر از خودم دارم و 22 سالم هس و از مهر امسال میرم سر کار.

اینکه مادرشوهر خواهرمم سرکوفت قدیمارا به آجیم میزنه و اهل نیش و کنایس به کنار،من هر چی خواستگار برام میاد مردم شهرمون این ظلما را براشون میگن و طرفم میره و پشت سرشم نگاه نمیکنه .

مثلا یکی از خواستگارام خونوادش واقعا عالی بود،پدرش سرتیپ مادرش معلم خودشم نظامی و کلا خونواده ی عالی ای بودن که با شنیدن این حرفا دیگه برنگشتن، ما تو شهر کوچیکی زندگی میکنیم و خونه از خودمونه خیلی با پدرم حرف زدم که از این شهر بریم یه شهر دیگه اما پدرم زیر بار نمیره و میگه من نمیرم اجاره نشین شم.

واقعا گذشته آزارم میده البته نه فقط منا بلکه خواهر برادرامم همچین حسی را دارن،گذشته پدر مادرم با ظلم و ستمی همراه بوده که درحقشون کردن،اگه از این شهر بریم هم من ازدواج موفقی دارم هم خواهر برادرام و همینکه با اون استعدادی که خواهر و دوتا برادم دارن میتونن پیشرفت کنن،و دیگه کسی نیس که گذشته سخت و همراه با ظلم و ستممونا به رخمون بکشن،به نظرتون چیکار کنم؟ چطور پدرما راضی کنم؟؟ میترسم از این شهر بریم بعد پدرم همش به من گیر بده که خونه از خودم بود و تو آوردی اجاره نشینم کردی و مسایلی از این قبیل....
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من دختری هستم دو ساله با یکی دوست هستم .

تون اوایل ازم درخواست ازدواج کرد منم تو جو بودم قبول کردم و اونم سر همین چیزا خیلی امیدوار شد و خیلی کارا کرد و حالا من یه موقعیت بهتر برام به وجود اومده الان نمیدونم چیکار کنم .

هر چقدر ناراحتش میکنم کم محلی میکنم بازم میاد عذرخواهی میکنه و ... . نمیتونم مستقیم بهش بگم نابود میشه خودشم که نمیذاره بره . من موندم چیکار کنم ؟

عصبی شدم پدرم در اومده طاقتم طاق شده . اقایون به نظرتون چیکار کنم بذاره بره و قطع امید کنه؟
  • یه دوست