خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

۸۵۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام

دختر جوانی هستم ما توی خانوادمون اشنایی داریم که بسیار مسن هستن و عمه ی پدر من هست متاسفانه جا و مکانی برای زندگی نداره و فعلا شرایط جوری هست که ما مجبور به نگهداری از ایشون شدیم .

این خانم ادم بدخلق و بد دهنی هست و ماهم شرایط مناسب برای نگهداری پیش خودمون رو نداریم مگر اینکه من سوئیتی که دارم رو در اختیارش بذارم تا با پول خودش براش خانه ی رهن کنیم اما ترس من از اینه که این خانم راضی به رفتن نشه یا بزرگترای فامیل که وراث این خانم هستن باز هم قضیه رهن خونه رو پشت گوش بندازن مثل بیست سی سال گذشته که این خانم اواره بودن و مدام بین خانه های اقوام جا به جا میشدن .

چون چند تا وارث داره  و همه از حرف بقیه میترسن میخواستم بدونم ایا حقی به گردن ما هست؟ من اگر این کارو نکنم گناه کارم؟ دوست دارم کار خیری انجام بدم چون بین خودم و خدا عهدی داشتم ولی الان شرایط برام سخت شده . نمیدونم چیکار کنم .

  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام به دوستان سال خوبی داشته باشید

عزیزان ازدواج یک نیاز غریزی است که خدا در وجود همه قرار داده و به نوعی بخشی از زندگی انسانهاست در ایران امروز متاسفانه ازدواج برای مخصوصا دخترا یک معضل بزرگ شده اصلا قصد ندارم بحث تکراری و همیشگی را مرور کنم ولی مشکل اینجاست که به این معضل بزرگ تکراری ازدواج مردم و اطرافیان هم خیلی مقصرن در واقع معضل بزرگ این مردم هستن .

99 درصد مجردا از رفتار بد مردم رنج می برن خب جسته و گریخته در این سایت در بخش های مختلف گفته شد ولی به طور کلی ازتون میخوام از مشکلات مجردی و تجربیات و رفتارهای تلخی که باهاتون شده بنویسید تا افرادی که نمیدانند چرا عده ای از دخترا مجبورن برای ازدواجشان تلاش کنند حتی اگر بهشان انگ ... شدن را بزنن یا دختران جوان عزیزی که موقعیت دارن ولی قدر نمیدانند فکر میکنند حالا چه خبره یا آن دسته از مردمی که با زخم زبون دل میشکنند بدانند که چقدر حقیرند و افرادی هم که نمیدانند در این مملکت ازدواج بخشی از زندگی نیست همه زندگی است با خوندن تجربیات و رنجهای شما بدونن که یک دختر اگر ازدواج نکند در واقع چه بلایی بر سرش میاد.

راستش من خودم روزی فکر میکردم فلانی شوهر ندیده است یا میگفتم چرا فلانی آویزونه حالا مگه مجردی چیز بدیه من چون خودم تقریبا دارم این دوره مزخرف مجردی طولانی رو میگذرونم فهمیدم که چقدر تلخه و آدم مجبوره که نشون بده که آهای مردم من میخوام ازدواج کنم نگید حرف مردم مهم نیست که اصلا درست نیست ما با مردم زندگی می کنیم.

از تجربیات رفتار زننده زخم زبون ها بنویسید و بگید تا بدانند که یک مجرد در ایران از نظر روحی و روانی مجازاتش اعدام است و ازدواج همه چیزه و آش خوشمزه ای است که به شدت ...

ممنونم از همه شما عزیزان
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام
خیلی وقت پیش یعنی حدود 5 سال قبل یکی از پسرای فامیل به من ابراز علاقه کرد و من چون هر دومون سنمون کم بود گفتم نه . بعد از 2 سال با پسر یکی از دوستای پدرم نامزد کردم که متاسفانه بعد یکسال نامزد بودن به سرانجام نرسید فقط نامزد بودیم روابطمون هم در حد رفت و امد خانوادگی بود نه بیشتر صرفا برای اشنایی و بعد هم خیلی مسالمت امیز از هم جدا شدیم .
بعد به هم خوردن نامزدیم دوباره اون اقا پسر  از طریق یکی از فامیل از من خواستگاری کرد که من چون خییلی ترسیده بودم از ازدوج بازم گفتم نه!
ولی دفعه سوم که دقیقا یک سال پیش بود دوباره واسطه خودش پا پیش گذاشت برای اینکه مثلا خیرخواهیشو نشون بده به من گفت بیشتر فکر کن این آقا ارزش فکر کردن داره ولی داره در دام یه دختره دیگه گرفتار میشه تو نذارش و این صحبتا!
من اون موقع با ایشون در ارتباط بودم در حد فامیلی  ولی خب کاری که واسطه میخواست از دست من برنمیومد اینکه بخوام برم مستقیم بهش ابراز علاقه کنم البته توجیه واسطه این بود که تو دو دفعه با نه گفتن غرورشو شکوندی الان باید بری جلو و این حرفا!

اما خب من آدم اینکارا نیستم واقعا نمیتونم از پسری خواستگاری کنم یا اول بهش ابراز علاقه کنم در صورتی که اون واسطه محترمه همش منو متهم میکنه به این که تو بی عرضه بودی پسر به این خوبی رو نباید از دست میدادی!
الان مشکل من این نیست مشکل از اینجاییه که الان یه دختری که ببخشید خیلی هم دریده هست و از نظر خانوادگی هم خیلی خیلی مشکل دارن دنبال این پسر افتاده تا جایی که این اقا  گفته حتما باید فلانی رو بگیرید برام و گرنه ال میکن بل میکنم در صورتی که این خانم اصلا وجهه خوبی نداره نه خودش نه خانوادش!
  • ۰
  • ۰

سلام

من قبلا نامزد کردم و نامزدم فامیلمون هم بوده ما چشم تو چشم بودیم و نمی شد قطع رابطه کامل کنیم اما سال اول بهم خوردن نامزدیمون من کامل باهاشون قطع رابطه کردم اما بابام رابطه داشت حتی با خود پسره !

الان منم باهاشون عادی شدم بنظرتون کار درستیه؟ من حتی خونه فامیلای مشترکم ببینمش سلام میکنم ولی اون انگاری از من فرار میکنه بنظرتون رفتار من درسته؟ عادی باشم یا منم محل ندم به نامزد سابقم؟ اینم بگم که هیچگونه رابطه احساسی در میون نیست
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

اگر گل باشند حساسند و ظریف باغبون باید خیلی مراقب گلش باشه عوضش هی از بوی خوبش سرمست بشه و بخاظر زیباییش به خودش بباله؛ اگر درخت باشه محکمه خودش تکیه گاهه میشه قرص و مطمئن بشینی و نگاش کنی که چطور از پس همه مشکلات برمیاد.

من فکر میکنم درختا برخلاف گلا لطیف ترن اونقدری که شاخه هاشون رو بی دریغ به گنجشکا میبخشن تا زندگی کنند و روزگار بگذرونند، من فکر میکنم درختا بیشتر نیاز به توجه و مهربونی باغبون دارند وگرنه میشکنند شاید با شیطنت بچه گانه یه دختر و پسری که میان اسمشون رو حک میکنند روی تنه ش تا بمونه برای همیشه نشنکنند ولی حتمن از بی مهری و هرس نشدن توسط باغبون برگاشون زرد میشه و تنهایی به دل کوچیکشون فشار میاره و یه روزی یه جایی بی صدا خم میشن اونوقته که همه میگند درخت هرچی پربارتر افتاده تر! ولی نمیدونند درخت طفلکی چه زجری میکشه بابت این افتاده حالی...

زنای زیادی رو دیدم که گل بودن قشنگ و بی خار به گل بودنشون افتخار میکردند به انجام بی دریغ وظایف دختری؛ همسری؛ مادری...ولی همیشه همین موندند هیچوقت جدی گرفته نشدن یه موقع پیشی ملوس بودن و گاهیم ضعیف و ناقص العقل!

ولی به تعداد انگشت دستم زنایی رو دیدم که درختن؛ محکم و ریشه دار... هیچوقت به ناملایمات تن نمیدند ولی به همون نسبت نیاز به توجه و محبت دارند اما همیشه سعی میکنند خودشون رو بی نیاز نشون بدن...

نمبگم گل بودن بده هر کی یه طور دوست داره اما من دوست دارم درخت باشم، قوی و قابل اعتماد ولی از درون من یه گل نیازمند توجه میمونم!
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام
من یک پسر خاله دارم که کلاس چهارمه. ی پسر مودب و پاستوریزه. یه بار اشتباه کردم و خودم باهاش دست دادم. کاش این اشتباهو نمی کردم. حالا این بچه خودش دستشو جلو میاره.
مامانش میگه طوری رفتار نکنید که زود به سن بلوغ برسه ( یعنی مرد حسابش نکنیم! ).من خیلی عذاب وجدان دارم. نه میخوام دل بچه رو بشکنم نه طوری باشه که عادت کنه و بخواد همیشه باهام دست بده.
مادرشم به محرم و نامحرم خیلی معتقد نیست. متاسفانه فامیلای مادریمون طورین که آدمای مثل مارو مسخره می کنن و منتظرن ی سوژه دستون بدیم.
راهنماییم کنید که چطور بهش دست ندم که نه بهش بربخوره نه صدای مادرش در بیاد که باعث شدی سر و گوش پسرم بجنبه و نه سوژه بدم دستشون.
ممنونم
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

با عرض سلام خدمت دوستان عزیز

یک سال و نیمه که من ازدواج کردم اما تو این مدت با یک مشکل مواجه شدم  . اونم اینه که خانومم زیاد به من توجه نمیکنه . مثلا وقتی از خونه شون میخوام برم بیرون حتی برای بدرقه من هم نمیاد . تا حالا منو به اسم کوچیک صدا نزده، علاقه ای به صحبت کردن باهام نداره در کل هیچ ابراز محبتی نسبت به من نمیکنه . هر کاری که بگین من براش کردم اما باز هم چیزی عوض نشده .

یک چند بار باهاش صحبت کردم اما گفته که تو منو برای خودم نمی خواستی و فقط برای اینکه کارمند بودم با من ازدواج کردی در حالی که اصلا این طوری نبوده و نیست .

وقتی دوستامو میبینم که با همسراشون چه قد خوب و صمیمی هستند اعصابم بیشتر به هم میریزه . همسرم اگه از هم دور هم باشیم اگه برای من تا شب گرفتاری پیش بیاد و نتونم تماس بگیرم حتی یک پیام هم نمیده و در آخر من بازخواست میشم که به یادش نبودم .

یک مورد دیگر هم بگم که همسرم خیلی زود رنجه و هر موقع که کدورتی پیش بیاد قهر میکنه و اگرم اشتباه از اون باشه تا من عذرخواهی نکنم مشکل حل نمیشه .

از دوستان تقاضا میکنم منو راهنمایی کنن. 
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
"چشم ها رو باید شست، جور دیگر باید دید"
وقتی خانوم ها می گن بچه 10 ساله چیزی نمی فهمه من تعجبی نمی کنم چون زیاد دیدم که مثلا یه خانومی می یاد می گه اگر من آرایش کنم و با ساپورت برم بیرون، یکی منو ببینه تحریک می شه یا نه. خوب این خانوم نگرشش اینه که همه مثل خودش دارن به دنیا نگاه می کنن. آخرش هم می یاد می گه. وا! آقایون چرا اینطورین!

اخه بچه 10 ساله اونم تو این دور و زمونه که دیگه بچه حساب نمی شه. برید اخبارها رو بخونید که بچه 12 ساله پدر شده  اونم تو همین ایران نه جای دیگه

  • ۰
  • ۰

سلام

دختری که جذابیت جنسی و زیبایی نداره بهتر نیست دور ازدواج رو خط بکشه ؟ نه خودمو بدبخت کنم نه کس دیگه ای رو .

اگه خدا بهت لطف کرده و زیبا متولد شدی شاید بتونی لذت خواسته شدن و طنازی رو ببینی از دیدن شهوت شوهرت نسبت به خودت لذت ببری .

ولی اگه دختر هستی و اندام هات ، بدنت ، پوستت نقصی داره که خیلی قابل رفع نیست ، چه کار باید بکنی؟

فقط می تونی دعا کنی یکی تو این دنیا پیدا بشه که تو رو با تمام خصوصیاتت دوست داشته باشه.  اونم تو دنیایی که همه جا رقابت سر زیبایی و سکسی تر بودنه تو جامعه پر از دختر های لوند و رسانه پر از الگو های زیبا و بی نقصه. از نظر من خیال خامیه ، احتمالش خیلی کمه .

واقعا شبیه یه معجزه است که پسری که از اوایل بلوغ یا بچگی عکس ها و فیلم های زیباترین اندام ها و چهره ها رو دیده باشه به همچین زنی راضی بشه . حتی اگه پاک زندگی کرده باشه حتما به چشمش خورده یا تو خیال خودش همچین فانتزی رو پرورش داده. آره زیبایی نسبیه ولی یه چیزهایی هست زشت و زیباییش مشخصه .

این داستان تکراری که زن بعد از ازدواج برای شوهرش جذابیت نداره رو بارها شنیدم و خوندم و دیدم . حتی با وجود این که زن بسیار با ایمان بسیار خوش اخلاق و تحصیل کرده و با اصالت بوده به خودش میرسیده و عاشق همسرش بوده ولی هیچ کدوم از این ها هیچ کمکی نکرده .خیلی از این مرد ها اعتقاد داشتن شخص مذهبی ای هستن .

بعضی ها تصمیم به طلاق رسمی گرفتن و بعضی ها یه عمر با طلاق عاطفی و تحمل خیانت های شوهر زندگی رو سر کردن .

ازدواج برای همچین دخترهایی یه ریسکه بزرگه چرا خودشو بدبخت کنه؟؟

چه قدر وحشتناکه زندگی ای که شوهرت فکر می کنه تو زشتی ،جذابیت جنسی نداری و دوست نداره پیشت بخوابه . اونم به خاطر ویژگی که تقصیر تو نبوده ، دست تو نبوده  .

تلخی مجردی و تنهایی قابل تحمل تر از ضربه ای که این زندگی و شرایط به قلبت میزنه
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

دختری 23 ساله هستم  و خیلی تنهام .

من همیشه کمبود محبت داشتم چون پدرم به خوبی برای من پدری نکرد اون احترام و محبتی که باید در قبال من میکرد رو نکرد .

من همیشه یه دختر ساده بودم سادگی هم از ظاهر و هم صحبت کردنم مشخص بود. و خیلی هم نجیب بودم . تا 22 سالگی خجالت میکشیدم به چهره مردا نگاه کنم یه جورایی ترجیج میدادم توی خیابون موقع راه رفتم به همه چی نگاه کنم الا مردا .

یکی دو تا دوست بیشتر نداشتم که به واسطه ازدواج و تحصیل ازم دورن و منم که روزانه 9 ساعت کار میکنم و درس هم میخونم دیگه وقتی برای کلاس آموزشی و سفر و ... ندارم  .

انگار هیچکی توی این دنیا نیس که منو واسه خودم بخواد . پارسال تصمیم گرفتم شخصیت ساده و نجیبم رو کنار بذارم واسه همیشه . با پسری دوس شدم . دلم میخواست همونطور که بهم قول داد  مثل دو تا دوست خوب برای هم بمونیم .

از کارمون از زندگیمون از همه چی بگیم شایدم اگه شرایطش بود با هم به گردش بریم  مودب بمونه و ازم نخواد درباره مسائل جنسی حرف بزنیم ولی سر حرفش نموند .

خیلی دلم شکست وقتی ازم خواست باهاش سکس چت کنم و قبول نکردم و بهم گفت "عقب مونده دیگه نمیخوامت ." فکر میکردم فقط این مورد اینجوره و بعد از اون با سه چهار نفر دیگه دوست شدم اما بعد یه هفته دوستی ما بهم میخورد چون نمیتونستم انتظاراتشون رو براورده کنم .غرورم همچین اجازه رو بهم نمیداد .