خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

۸۵۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام

چند سالی هست که خیلی بداخلاق و تندخو شدم اصلا نمی تونم تحمل کنم کسی بهم توهین کنه یا به قول معروف بگ بالا چشت ابروعه و برا همین زیاد با پدر و مادرم مشکل پیدا می کنم و بر می گردم بهشون و نمیخوام اینجوری باشه چون بعدا عذاب وجدان میگیرم و شروع می کنم به گریه کردن ادم واقعا حساسی هستم و رفتارا و کارایی که بقیه می کنن رو من خیلی تاثیر میذاره

از نظر عقاید مذهبی خیلی با مادرم تفاوت دارم و اون دوست داره جوری باشم که خودش میپذیره من واقعا خیلی دوسش دارم ولی واقعا رفتاراش عذابم میده و باعث شده همش باهم دعوا داشته باشیم

ولی مشکل دیگه ای که دارم اینکه من درسم واقعا خوبه و جای رشد دارم ولی نمیخونم چند وقته و اهمیت نمیدم دچار بی ارادگی و ترس درباره اینده شدم و گاهی اوقات بخاطر فشار هایی که حس می کنم روم هست از ادمایی دور ورم بدم میاد و نمی خوام باهاشون صحبت کنم و نمیدونم چیکار کنم که دوباره امیدو انرژی درس خوندن به وجود بیاد برام احساس می کنم افسردم و فقط میخوام اهنگ گوش بدم و هیچ کار دیگه ای نکنم

ترس دارم از اینده اونم به صورت خیلی شدید و وحشتناک . احساس های عجیبی دارم که اصلا نمیدونم چطوری باهاشون کنار بیام خودمو ب ظاهر ادم خیلی شادی نشون میدم ولی واقعا این جور نیست و همش ی بغضی دارم که دارم پنهونش می کنم

اصلا نمیدونم واقعا چمه لطف می کنید در مورد این مشکل روحی و درسی ک دارم بهم کمک کنید. خیلی ممنونم سال نوتونم مبارک باشه ..
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من یه دختر خانم محجبه و چادری هستم، چادرم و خیلی دوست دارم، شهر ما مذهبی نیست، و من دوستام مثل خودم چادری و محجبه نیستن ، سلیقه هامون متفاوته ولی دوستیم.

من هر وقت میرم قم یا میریم شهرهای دیگه غبطه عجیبی تا حد بغض کردن به دخترای دیگه ی محجبه میخورم، علی الخصوص اونا که قم هستند، میریم زیارت من میبینمشون انقدر حسرت میخورم. با اینکه همه بهم میگن محجبه ای ومتین،ولی من خودمو خیلی ازاونا کمتر میبینم، همش فکر میکنم اونا خیلی بهترن، من خیلی عقبم!

میدونم،میدونم همه چیز ظاهر نیست، اما من خیلی حسرت میخورم، نمیدونم چون بین دوستام کسی اونجوری نیست، اینجوریم یا این اثر نداره!

تو دانشگاه بسیجش، چند تا خانوم محجبه دیدم خواستم باهاشون دوست شم، ولی خط فکریه ما زمین تا آسمون متفاوت بود، اصلا نمیتونستیم باهم کناربیاییم، هنوز بااین یکی دوستام خیلی بهترم.
راهنماییم کنید، این حس بده خوبه؟ چکارش کنم؟ فقط نگید همه چیز ظاهر نیست اینو میدونم، ولی نمیدونم با این غبطه ام چه کنم؟

به آدم هایی ام که تو قم زندگی میکنن خیلی حسرت میخورم، قم و مشهد، یعنی روز قیامت به خدا غر میزنم چرا منو نبرد قم ساکن کنه . الان دارم با چشم اشکی مینویسم، نمیدونید چقدر این قضیه برام هضمش سخته، چون هیچ جوره ما نمیتونیم ساکن قم بشیم.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام دوستان عزیز

عیدتون مبارک و ایام به کامتون باشه

من یک مشکلی دارم و اونم طرز فکرمه که قبول دارم اشتباهه. راستش من قصد ازدواج دارم ولی چیزی که منو از این کار منع میکنه خیانته . البته چون من پسر هستم منظورم خیانت خانوم به بنده هستش.

من از بابت این کار از خودم مطمئن هستم و تحت هیچ شرایطی به این کار دست نمی زنم. و رابطه حرامی با جنس مخالف نداشتم و نخواهم داشت.

الان در اطرافیانم متاسفانه 3 مورد خیانت دیدم که دوتاشون آقا هستن و با خانم های شوهر دار رابطه دارن.

البته قبول دارم که اصلی ترین عامل خیانت زن به شوهر رفتار های نامناسب و یا عدم ارضا کردنه. ولی در یکی از سایت ها که این مطلب رو دنبال میکردم آقایی میگفتن وقتی که متوجه خیانت همسرشون شدن و مسأله رو به خانومشون گفتن و گفتن که در مسایل جنسی و اخلاقی کم کاری نکردن پس دلیل خیانت چی بوده. خانم در جواب گفته صرفا برای تنوع! این کار رو کرده.

واقعا این چیزها راسته ؟ هر روز دارم نسبت به ازدواج بدبین تر میشم . البته خیانت برای هر دو جنس وجود داره و از نگرانی های من و خیلی از دختر و پسر های جامعه است .

در ضمن این طرز فکر منه و اصلا دوست ندارم کسی رو نسبت به ازدواج بدبین کنم. و نکته دیگه اینکه من جنس خاصی رو متهم نکردم چون برای دو طرف این امکان وجود داره.

البته خانوم های بسیار کمتری نسبت به آقایون خیانت میکنن. و البته خیانت درصد بسیار پایینی داره. ولی من میترسم آسیب خورده ی همین درصد کم بشم.

با تشکر از همه ی دوستان.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام عیدتون مبارک

ببخشید وقتتون رو می گیرم.  خیلی ناراحتم سنم داره به سی می رسه یه بار جدا شدم و تنهام. شناسنامه م رو عوض کردم ولی واقعیت تلخیه که اتفاق افتاده و نمی تونم صفحات زندگیم رو عوض کنم.

خسته شدم یعنی من محکوم به بدبختیم؟ چرا ؟ فرقم با آدمایی که خوشبختن چی بوده؟ من که تلاش کردم تو شرایط زندگیم موفق باشم تو درسام تو زندگیم. با هیچ نامحرمی دوست نشم و نگم و نخندم. نمی گم پاکم قطعا منم گناهای زیادی دارم اما مگه بقیه پاک پاکن که خوشبختن.

دوس دارم با یکی مثل خودم ( مطلقه ) کسی که باهاش تفاهم داشته باشم و بتونم بهش تکیه کنم ازدواج کنم اما نیست! چیکار کنم. می دونم نمی تونم به کسایی که از خودم ضعیف ترن تکیه کنم.

موردایی بوده هم سنم مجرد و فوق دیپلم بیکار حتی نپذیرفتم باهاشون صحبت کنم. آخه نه درسش معلوم بوده نه کارش بعد یه عمر سرکوفت بخورم که من مجرد بودم تو مطلقه، از طرفی می دونم نمی تونم به کسی که برای خودش تدبیری تو زندگیش نداشته برا یه عمر زندگی تکیه کنم. اما خونوادم مدام رو اعصابم هستن که قبول کن تو الان موقعیتت فرق کرده.

خیلی غصه میخورم کسایی که از من کوچیکترن کار و زندگی و بچه شون سر جاشه با اینکه بعضا از نظر درسی از من ضعیف تر بودن و کمتر تلاش کردن اما من یه ارشد بیکارم. چیکار کنم دوس دارم برم سر کار اما کجا؟

خسته م چیکار کنم؟ چطور یه همدم پیدا کنم؟ دلم به شدت یه همراه و هم دل می خواد.  چطور کاری دست و پا کنم؟ حتی رفتم درخواست دادم مجانی بیام پیشتون کار کنم که یاد بگیرم و تجربه کسب کنم نپذیرفتن تو رشته م کلا کار خوابیده.

اگه می شه راهنماییم کنید. نگید برو تبیان چون تهران نیستم و این طرح برا تهرانه.

برام لطفا، اگه میشه دعا کنید خیلی بریدم .
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من دختری 26 ساله هستم و نامزدم 32 سالشه .  ما 2 سال و نیمه نامزد هستیم . من همسرم رو دوست دارم ولی اون یه ایراد بزرگ داره اونم اینه که هیچ وقت سر حرفش نمیمونه مثلا بهم میگه با باباتینا برو شهرستان از نظر من اشکال نداره اما بعد از اینکه میرم روز دوم میگه با چه حقی رفتی؟
من که راضی نیستم رفتی . یا خیلی وقتا شده بهم میگه تو این ماه دیگه بریم سر زندگیمون دیگه حتما میبرمت از زیر سنگ هم که باشه میبرمت اما وقتی پیش میره میگه نمیدونم چیکار کنم ندارم برمت.
همین این ماه رفت خونه و تالار گرفت اما به ماه نرسیده خونه رو پس داد گفت ندارم فعلا ببرمت. من به فامیلام گفته بودم و حالا به تک تک شون مجبورم بگم کنسل شد.
تو رو خدا منو راهنمایی کنید.
ممنون
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام من خانمی حدود 30 ساله متاهل و دارای یک فرزند زیر 3 سال هستم ،من در زندگی مجردی سختیهای زیادی کشیدم که اصلا قابل گفتن نیست وهیچ وقت آرامش نداشتم همیشه کابوس میدیدم.......

تا اینکه به لطف خدا ازدواج کردم با مردی بسیار خونسرد و مهربان ، اما به خاطر همان سختی ها صبرم رو از دست دادم مشکلی که حالا دارم اینکه فرزندم بسیار ناصبره، واقعا با رفتارش منو به مرز جنون کشیده، به طوری که در فامیل مثل شده، بخاطر بچه مجبور شدم کارم رو که 7 ساله زحمتش رو کشیدم از دست بدم، که ضربه سختی بود .

دیگه اعصاب بچه رو ندارم سریع و به شدت عصبانی میشم و رفتار های میکنم که برای خودم هم عجیبه، مثلا امروز که بچه با جیغ هاش عصبانیم کرده بود براش آرزوی مرگ کردم ، یا امشب که پوشکش رو از پاش باز میکرد و با جیغ و داد نمیگذاشت شلوارش رو پاش کنم با عصبانیت کشیدمش تو حیاط و دعوا کردم اونم خیلی ترسید و گریه کرد .

خیلی ناراحت شدم هرگز در تمام عمرم فکر نمیکردم از این حرکات انجام بدم، همیشه یک رفتار آرمانی تو ذهنم داشتم. ولی.......

رفتارم با همسرم هم خیلی بد شده، با کوچکترین موصوع با او پرخاشگری میکنم اگر هر کسی غیر از او بود تا حالا صد بار من رو طلاق میداد.

هر کاری میکنم که عصبانی نشم نمیشه، از طرفی چون مادر شهر کوچکی هستیم و به خاطر موقعیت شغلی نمیتونم به مشاور مراجعه کنم یا پیش روانپزشک برم .

شما چه تجربه ای تو این زمینه دارید، به نطر تون من چه کار کنم آخه این عصبانیت شدید و وضع اعصاب داره دیوانم میکنه و زندگیمون  رو مختل کرده، بچه هم به رفتار اش ادامه میده .

  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

با سلام

من 29 سال دارم. ماجرا از اونجا شروع شد که من سال 88 در دوران دانشجوییم برای ابراز علاقه ام به یکی از همکلاسی هام که اهل ارتباط با نامحرم نبود، یکی دیگه از خانم های هم کلاسیم رو که دوست صمیمی ایشان بود واسطه کرد.

این ماجرا تا سال 91 ادامه داشت و در هر حال سرنگرفت و دوست ایشون از تمام مراحل ماجرا با خبر بود. بعد از اون من با همون دوست ایشون آشنا شدم و هنوز هم برای هم پیام تبریک و تسلیت به مناسبتهای مختلف ارسال میکنیم و تا حالا هم پیرامون مسائل درسی و کاری چند بار باهم تلفنی صحبت داشتیم و اینم لازم به ذکره که من در تمام اون تماس ها که البته به دو سه سال پیش بر میگردن به ایشان میگفتم که مثل خواهر هستن.

حالا قصد ازدواج دارم و احساس میکنم ایشون گزینه ی خوبی هستن برام.خواهش میکنم جواب بدین:

1- اصلاً به نظر شما این کاری درستیه؟ یعنی این که من اون مثل خواهر خطاب کردم و از ماجرای علاقه ام به یکی دیگه خبر داره ،الان بخوام برم خواستگاریش؟

2- آقایون اگه جای من باشن چی کار میکنن؟

3- فرضاً من اگه این کارو بکنم، خانم ها اگه جای ایشون باشن چی کار میکنن؟

  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من یه دختر 22 ساله هستم. از زمانی که یادمه یعنی حدود 14 سالگی موهای خیلی کم پشتی داشتم و خیلی خیلی ریزش داشت ولی اون موقع ها بچه بودم و نمیفهمیدم و الان یادم میاد شبایی که باید خونه یکی از اقوام میموندیم مجبور میشدم یا با روسری بخوابم یا روسریمو پهن کنم رو بالش که پر مو نشه...

خلاصه تو تمام این چند سال من بودم و عقده ی داشتن مو... هیچوقت دوست نداشتم برم عروسی چون تنها کسی که نمیرفت آرایشگاه و مو درست نمیکرد من بودم و فقط حسرت بقیه رو میخوردم...

تو مدرسه دلم میخواست موهامو مدل مثل بقیه درست کنم ولی نمیشد و همیشه کف سرم کاملا مشخص میشد...

یه چند سالی اینجوری گذشت و منه احمق بازم نفهمیدم مشکلم چیه و فقط تصمیم گرفتم دیگه موهامو بیرون نیارم تا هی این و اون نپرسن موهات چرا اینقدر ریخته...

شاید کسی درک نکنه ولی حتی یه آرایشگاه ساده رو هم نمیتونم راحت برم از بس بقیه میپرسن موهات چرا اینقد کمه؟

از بچگی بخاطر این مشکل نتونستم با دوستام رفت و آمد کنم و همیشه تنها بودم. اما 6 ماه پیش اتفاقی و بخاطر جستجوی زیاد تو اینترنت فهمیدم ریزش موی ارثی دارم که نه هیچوقت متوقف میشه نه داروی درست و حسابی داره و هر روزم بیشتر و بیشتر میشه تا جایی که دیگه تقریبا کچل میشم.

توی این 6 ماه واقعا یه روزم نبوده که خوشحال باشم و بخندم همش گریه کردم و روزای خیلی سختی رو گذروندم. روزایی که میرم دانشگاه و سر کلاس هیچی نمیفهمم و وقتی میام خونه میبینم مقنعم پر مو شده و موهامم به شدت چرب شده و بوی بدی میگیره.

نمیدونم ادامه ی زندگیمو باید چیکار کنم. یه نفر هست که با تمام وجودم دوسش دارم و اونم منو دوست داره و از این مشکلم با خبره و میگه من هرجور باشی دوست دارم ولی خیالم راحت نیست و از طرف دیگه نمیخوام یه زمانی با بچه دار شدنم یه دختر دیگه رو به این مشکل گرفتار کنم.

خیلی حالم بده دیگه نه میتونم درس بخونم نه با بقیه رفت و امد کنم نه حتی دیگه دلم میخواد زندگی کنم.

راهنماییم کنید لطفا...

  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام سال نو همه دوستان مبارک
اقایون اذعان میکنن که ما از دختری که قبل از ازدواج علاقه شدید نشون بده و همش دنبال ما باشه خوشمون نمیاد و اویزون تلقی میکنیم و حتی از دختر مغرور و سرسخت که برای به دست اوردنش تلاش کنن خوششون میاد حالا برام حای سواله که بعد از ازدواج هم اقایون همینن ؟

یعنی اگه خانوم خیلی وابسته بشه و دوست داشتنشو ابراز کنه اقا زده میشه ؟ جایی خونده بودم که اقایون کافیه متوجه وابستگی خانومشون بشن اون موقع احساس خقگی و ترس میکنن .

واقعا درسته ؟

اگه اینطوره شما اقایون خیلی

عحیب غریبید حالا شیوه درست ابراز عشق و احساسات به شما موجودات پیچیده چطوریه؟

بلاخره باید بگیم به همسرمون دوستش داریم یا نه ؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

به نظر شما اینکه من پای شوهرم رو ببوسم، کار درستیه؟ اونم نه به خاطر لذت، فقط به خاطر احترام و علاقه و عشقی که بهش دارم و به خاطر قدردانی از اون همه محبت و لطفی که بهم میکنه.

آخه شوهرم خیلی خیلی منو دوست داره و تو زندگی، اصلا اصلا برام کم نذاشته، منم عاشقشم، از ته ته دلم، برا همین اینقدر دوست دارم این کار رو بکنم، ولی میترسم از عواقبش، برا همین خواستم نظر شما دوستان رو هم بدونم، خواهشا کمکم بکنید، این کار رو بکنم یا نه؟ بوسیدن دستش چی؟ بکنم یا نه؟

خیلی ممنون
  • یه دوست