خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

۸۵۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام به همه دوستان...

من یه مشکلی دارم که واقعا کل زندگی ام رو تحت تاثیر قرار داده... دختری سی ساله هستم با تحصیلات دکترا، و به نظر بقیه با استعداد و با اخلاق و متین و باوقار، چندین موقعیت خوب برای ازدواج تا بحال داشتم مثل هر دختر دیگری...

اخیرا هم یک مورد خیلی خوب برام پیش اومده که واقعا دوستش دارم و ایشون هم به من واقعا علاقمند هستن و حتی عاشق اما مشکلی که هست اینه که ما هفت فرزند هستیم که همگی به جز فرزند اخر دارای تحصیلات لیسانس یا فوق لیسانس هستند و موفق اگه تعریف نباشه از لحاظ خونوادگی ادم های نجیبی هستیم به گفته بقیه...

اما متاسفانه فرزند اخر خونواده از سنین نوجوانی مبتلا به بیماری شیزوفرنی هست با اینکه باهوش ترین بچه خونواده بوده و واقعا همیشه غصه اش رو میخورم .

این بیماری درصدی اش ژنتیکی هست اما بیماری ناشناخته ای هست و علت قطعی اش مشخص نیست و درمان قطعی نداره.

به همین دلیل وقتی موضوع ازدواجم پیش میاد همیشه دچار یک ترس و دلهره هستم به طوری که گاهی اوقات کلا میگم اصلا ازدواج نکنم به خاطر این مشکل...

حالا یک سوال ازتون داشتم من چطوری این مورد رو به خواستگارم بگم یک جور برام مایه سرشکستگی هست؟

ممکنه مردی به خاطر همچین موردی عقب بکشه علی رغم اینکه دوستم داشته باشه؟ به خاطر اینکه درصدی از این بیماری ژنتیکی هست میگم و شاید اگر خیلی بدشانس باشیم به بچه منتقل بشه؟

خواهش میکنم صادقانه به سوالم جواب بدین اگر شما عاشق دختری بشین و متوجه بشین همچین موردی در خونوادش هشت پا پس میکشین؟ 

واقعا به کمکتون احتیاج دارم چون این روزا واقعا سردرگم هستم و باید تصمیمم رو برای ازدواج بگیرم...
ممنون از همراهی و راهنماییتون...
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

قبل همه چیز باید بگم متاسفم که در مورد این موضوع سوال میکنم، میدونم تو محیطی مجازی که مختلطه مطرح کردن مسائل شخصی کار زننده ای اما چاره ای ندارم، تنها جایی که هویتم ناشناس میمونه اینجاست.

تا الان بیشتر از ده بار این متنو نوشتم و پاک کردم تا خودمو راضی کنم که ارسالش کنم، دخترم و 23 سال سن دارم، من از 10 سالگی پریود میشم، تو اون سن و سال من از وجود بکارت و اهمیتش خبر نداشتم، چند بار برای اطمینان از اینکه پاکم، به اندازه یه بند، انگشتمو وارد واژن کردم، اما دردی حس نکردم، چند سال بعد فهمیدم بکارت چیه... .

میدونم کسی باور نمیکنه با وضعیت جامعه، برای همین قید ازدواج رو کامل زده بودم. چون نمیتونستم پاک بودنم و اثبات کنم ( امکان رفتن پیش دکتر و معاینه رو نداشتم و ندارم، حتی نمیتونم به خواهر و مادرم بگم ) .

اما چند وقته یک نفر خیلی پیگیره برای خواستگاری ... به هیچ عنوان هم کوتاه بیا نیست، به همین خاطر این موضوع شده کابوس هر روزم، الان من دو تا سوال دارم، من نه خودارضایی داشتم نه هیچگونه رابطه ای ؟

ممکنه تو اولین رابطه جنسی خون دیده شه؟ ( چند جا خوندم اگه رابطه کامل هم باشه اما چند سال گذشته باشه با رابطه امکان دیده شدن خون هست ) و دوم اینکه اگه بتونم برم دکتر مشخص میشه رابطه جنسی نداشتم؟؟ اصلا چقدر امکان داره پرده ام پاره شده باشه؟

چون دردی حس نکردم اما چون سنم کم بوده پرده نزدیک به دهانه بوده درسته؟ بازم عذرخواهی میکنم بخاطر سوالم، ایرادات نگارشی رو هم ببخشید چون ذهنم درگیره و خیلی تحت فشارم بابت این موضوع .
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام به همگی
یه سوال داشتم، کسی میدونه یه خانم که قبلا ازدواج داشته و باکره نیست چطور باید شناسنامشو عوض کنه ؟

من چند سال پیش جدا شدم، همیشه از نگاه های مردم ترسیدم همیشه شناسناممو قایم کردم، الان در شرف ازدواجم و نمیخوام سر عقد هم خجالت بکشم بالاخره درسته همه میدونن اما دوست دارم شناسنامم بدون اسم اون آقا باشه و بدم دست عاقد .

میدونم بعد عقد مجدد میتونم برم شناسناممو عوض کنم ولی اگر کسی میدونه که الان راهی داره به بگه چون نه رووم میشه از خواستگارم بپرسم نه خانوادم .
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
با سلام خدمت شما همه دوستای خوبم
خانمی بیست و چهار ساله هستم که حدودا یکسال و خرده ای از زمان ازدواجم میگذرد. همسرم مرد بسیار خوب و خانواده دوست و مهربانی است.
مشکلی که دارم این است همسرم از من میخواهد که مثلا ماهی یک شب هر کدام  را مجردی بگذرانیم من به منزل پدرم بروم و او هم به منزل پدرش یا خاله اش که پسرش دوست و رفیق گرمابه و گلستان همسرم است.
به همسرم اعتماد کامل دارم و پسر خاله اش هم شخص خوبی است مشکلی از این بابت ندارم. ولی دلم نمیخواهد یک شب را بدون هم بگذرانیم و در واقع همسرم را به تفریح مجردی عادت میدهم.
میترسم مزه اش بره زیر زبونش و بعدها بیشتر بره و... از طرفی ام دلم براش میسوزه چون ساعت کاریش زیاده و هیچ وقتی نداره که با رفیقاش باشه و همه ی زماناشم به من اختصاص میده حتی اگه خسته باشه.
امروزم با هم دعوا کردیم چون من بهش گفتم برو خونه خاله ات ولی من خونه ی خودمون می مونم که تحت هیچ شرایطی راضی نیست که من تنها بمونم.
شوهرمو خیلی دوست دارم و باور کنید دوست دارم خوش باشه ولی از طرفی میترسم اگه یبار موافقت کنم همه باره اش کنه مثلا دو هفته یه بار البته این تهشه بخواد بره .
از طرفی پدر و مادر من ادمای سنتی هستن که میگن زن و مرد نباید از هم دور بمونن و مسلما کلی نصیحتم میکنن شب برم اونجا.
تو مخمصه افتادم شوهرمم همش بهم میگه اینو تو خونتون جا بنداز که سالی ماهی یه بار شاید خواستی مجردی بیای ...
بنظرتون چه کار کنم ؟:()
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من میخواستم بدونم کسی بوده که تا حالا کسی که بهش بدی کرده باشه بهش خوبی کنه و یا کلا به یک نفر خوبی کنه یا یک کار خوبی انجام بده ی کار خیری ثوابی چیزی بعدش خدا جواب همه خوبی ها و کارهای خوبش رو بده ؟ یا اینکه ثواب کردید و کباب شدید ؟

کسی بوده که تصمیم گرفته باشه دیگه خوب نباشه و اگه خوبی رو گذاشته کنار به جایی هم رسیده منظورم انتقام و ... است یعنی تا حالا شد انتقام بگیرید ؟

اینجا که ناشناس هستید پس هر کی بدی هم کرده و لذت برده یا پشیمون شده یا خوبی کرده خدا جوابش رو داده کلا همه خاطراتت و تجربیاتتون رو  در مورد سوالم بگید 
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من هجده سالم هست از یه خانواده مذهبی ، آدمی نبودم که کلا در طول زندگیم با پسرا رابطه داشته باشم منظورم حتی خوش و بش کردن هست حتی تو فامیل . اصلا هم نسبت بهشون سرد نبودم ولی اقتضای خانواده ام بود .

امسال برا کنکور کلاس گرفتم که به دلایلی مجبور شدم که خصوصی باشه معلمم مرد هست منم کلا عادت ندارم ولی خب ضرورت بود. بالای ٣٥ هست بچه هم داره اصلا هم آدم منحرفی نیست ولی مذهبی هم نیست. ولی خب آدم متشخصیه خیلی هم پول دارو خوش تیپه .

حالا مشکل من اینه که الان که یه مدته از کلاس میگذره تماااام  روزا فکرم رو مشغول کرده صبح تا شب دارم بهش فکر میکنم که چی بگم که چیکار کنم خوشحال شه؟ کلا درس خوندنم مختل شده،خیلی داره به آیندم ضربه میزنه چون درس خونم.

اصلا هم عشق نیست هوس هم نیست ، نمیدونم چیه واقعا چیکار کنم از فکرش بیام بیرون؟ مثلا یه بار بگه تو دختر خوبی هستی من ازت خوشم میاد ( بی منظور ) کل هفته من رو هواست دیگه .... لطفا غیر از تعطیل کردن کلاس راه حل هاتون رو بدید
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من دختری 25 ساله هستم ، من چند سال پیش نماز میخوندم ولی کم کم اعتقادمو به همه چی از دست دادم ، البته حجابمو دارم ولی بعضی وقتها شدیدا ازش متنفرم میشم ، من هیچوقت تو زندگیم یاد خدا نیستم ، همش هروقت به بدبختی میخورم ، میفتم دنبال خدا ولی نه تنها بدبختیام برطرف نمیشن ، روز به روز اضافه هم میشن.

من دوس دارم با خدا رفیق باشم ، تو زندگیم به موفقیت برسم ، نه موفقیت های آنچنانی ، یه جوری که فقط سرم بالا باشه و خانوادم بفهمن که منم میتونم ، متاسفانه اونا فکر میکنن من یه آدم بی عرضه هستم ، این در حالی هست که هزاران بار برعکسشو ثابت کردم.

چی کار کنم دوباره نماز بخونم ،4- 5 ساله که تصمیم دارم بخونم ، راستش به نماز هم اعتقادی ندارم، از اول همیشه به زور و اخم خانواده میخوندم ، الان هم بیشتر از رولجبازی نمیخونم چون نمیخوام بفهمن و خوشحال بشن ولی احساس میکنم حل کننده مشکلاتم نماز هست ، خیلی خسته و مستاصل هستم ، دست رو هرچی میزارم سنگ میشه ، خواهشا باهام فلسفی حرف نزنین ، خیلی عادی بگین چرا و چه جوری نماز بخونم.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

آیا حقیقت داره که زنان نمی تونن عشق و میل جنسی رو از هم تفکیک کنند؟

خانومم صراحتا میگه به من علاقه ای نداره. حتی حاضر نیست به من عشق و محبت ظاهری داشته باشه. خانواده ی همسرم و خانواده ی خودم مرتب به من میگن اون تو رو دوست نداره. با این وجود وقتی من حتی دست ایشون رو لمس میکنم رنگ از صورتشون میپره  و از من میخوان ادامه بدم.

من پیش یک روان شناس رفتم و گفتن مشخص هست شما به دل ایشون نیفتادید. پس چرا توی کتاب های روان شناسی مینویسن زنان تنها وقتی میل جنسی رو احساس می کنند که عاشق کسی بشن؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

سال هاست که هر وقت الله اکبر نماز رو میگم فکرم به سراغ تخیلات و حل مسائل زندگیم میره ، وقتی سلام نماز رو میگم تازه متوجه میشم که سر نماز بودم.

حتی وسط نماز بعضی وقت ها یادم میاد و سعی میکنم تمرکز کنم ولی بعد از دو سه جمله دوباره فکرم مشغول میشه و اصلاْ یادم میره سر نماز هستم.

سعی کردم نمازمو به جماعت و اول وقت بخونم. سعی کردم به ترجمه کلماتش دقت کنم. با خودم میگم این آخرین نمازی هست که دارم قبل از مردنم میخونم ولی باز هم حواس پرتی و فراموشی میگیرم و فکرم توی موضوعات روزمره میره.

اصلاْ نمیدونم چند رکعت خوندم ؟ کسی تا حالا مشکل منو داشته؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام به همگی

چن وقتیه مسئله ای ذهن منو درگیر کرده میخواستم مطرح کنم و دوستان گرامی منو راهنمایی کنن .

من پسرم، 25 سالمه یه آدم آروم کم حرف منطقی و به قول دوستان مثبتم . از کلمه مذهبی بدم میاد  بهتر بگم آدم مقیدی هستم بعد از دانشگاه رفتم خدمت بعد خدمت مثل خیلی از جوانان وطن نتونستم کار مناسب گیر بیارم و اومدم تو کار آزاد .

جایی که من کار میکنم جزء بالا شهر محسوب میشه البته درآمدم یک میلیون تومنه چون برای کسی کار میکنم و یه جورایی حقوق بگیرم اینجا اکثرا مردمش پولدار و مرفه هستن یا دکترن یا مهندسن یا صاحب شرکت و خلاصه پول دارن.

به هر حال من تا قبل از این اتفاق که میخوام براتون بگم به چیزی به نام عشق و عاشقی اعتقاد نداشتم اصولا ازدواج رو یه کار نه چندان ضروری تو این روزگار وانفسای پر از مشکلات امروزی میدونستم و تصمیم داشتم بعد از سی و دو سه سالگی اون هم اگه شرایطشو داشتم ازدواج کنم هر چند خیلی دوس دارم این مشکلات نبود و من زودتر ازدواج کرده بودم .

تا اینکه چن وقت پیش دختر خانمی رو تو محل کارم دیدم ایشون اومده بودن برای خرید کاملا محجبه و متین و سنگین رفتار میکردن از طرز پوشش و رفتارشون فکر کردم که گذری اومدن این محل یا اومدن خونه اقوامشون .

ولی بعد از اون چن بار دیگه هم ایشون و دیدم و هر بار بیشتر شیفته ایشون میشدم و البته متوجه شدم که ایشون ساکن همین محل هستن .نمیدونم احساس میکردم خیلی شبیه خودمه  البته یه حس خاص بود احتمالا آقایون بهتر این حس منو درک میکنن .

اینو هم بگم که من دخترهای زیادی رو دیدم تو دانشگاه و تو محیط های دیگه اما چون هنوز آمادگی ازدواجو نداشتم و البته هیچ کدوم با معیارهای من جور درنیومدن  اقدامی نمیکردم و موکول میکردم به بعد  . خلاصه اینکه  یه روز تصمیم گرفتم تعقیبش کنم و خونشونو پیدا کنم .

اولش با خودم می گفتم لابد دختر یکی از نگهبانای ساختمونای مسکونی اطرافه ولی بعد از اینکه خونشونو پیدا کردم فهمیدم اونجا خونه یه پزشک و اون دختر خانم دختر یه پزشکه .خونه مجلل و شیکی بود .

بعد از کمی پرسوجو فهمیدم که وضعیت مالی خیلی خوبی دارن برادرش خارج از کشور درس می‌خونه و پدر سرشناسی داره .

اولش پاک ناامید شدم از یه طرف با خودم میگفتم آخه من کجا و این خونواده کجا ؟ آخه پدر من وضع مالی چندان خوبی نداره و در ضمن من شهرستانی هستم و  از یه طرفم می گفتم از وجنات این دختر خانم پیداست اهل تجملات نیست شاید خودشو خونوادش منو قبول کنن .

خلاصه از این اتفاق چن روزی گذشته و من بارها این دختر خانم رو دیدم برخلاف بقیه دخترهای دیگه ی این منطقه فوق العاده با حجاب و متین و باوقارن و همین منو بیشتر شیفته ایشون کرده .

حالا سوال من اینه که ؛

من تصمیم گرفتم اول با این دختر خانم هر جوری شده صحبت کنم و ایشونو از علاقه ای که نسبت بهشون دارم آگاه کنم و البته کمی بیشتر با همدیگه و خونواده های هم آشنا بشیم اگه تمایل به ازدواج با من نشون دادن بعد به خونواده ها اطلاع بدیم .

راستشو بخواین تا حالا هزار بار با خودم جملاتی رو که قراره بهش بگمو مرور کردم .خیلی استرس دارم چون تا حالا با هیچ دختری نبودم آیا این کار من درسته یا اول با پدرش صحبت کنم و از طریق خونواده جلو برم  ؟
  • یه دوست