خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

۸۵۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام

من دختری 29 ساله هستم . حدود شش ماهه که  با همکارم از طریق پیامکی ارتباط داریم البته ارتباط محترمانه و در حد سلام و احوالپرسی و در حیطه کاری. ایشون آغاز کننده این رابطه بودن و اوایل این ارتباط خیلی حرف از ازدواج میزدن و بطور غیرمستقیم میخواستن نظر من رو نسبت به ازدواج با کسی با شرایط ایشون بسنجن و من هم طوری برخورد کردم که باید فکر کنم و خانواده باید نظر بدن چون مردد بودم .

ایشون چند بار هم بطور غیر مستقیم ابراز علاقه کردن و من با گذشت این زمان  شک و دو دلیم از بین رفته و حتی با خانواده هم در میان گذاشتم که احتمال اینطور موردی هست اما یه مشکل بوجود آمده و اون هم اینه که جدیدا ایشون دیگه به هیچ وجه حرف از ازدواج نمیزنه  واقعا دلیلشو نمیدونم .

اما تقریبا هر روز احوالمو  میپرسه من احتمال میدم بخاطر مشغله کاریش یا شرایط بد مالیش باشه .البته یه بار که ناراحت بودم حرفی زدم که خیلی ناراحت شدن و تقریبا از اون موقع حرفی نزدن البته از دلشون درآوردم و کلی عذرخواهی کردم .

الان ایشون فقط احوال میپرسن و گاهی اوقات هم تاکید دارن ما دوستیم و یه رابطه سالم داریم و واقعا هم همینطوره . 

بغیر ایشون هم خواستگار داشتم و دارم که قسمت نشده و مشکل ایجاد شده. من واقعا سردرگمم و حالم بده . میخوام بدونم چطور باید بفهمم که آیا هنوز هم این همکارم قصد ازدواج دارن یا نه؟

البته ایشون چند بار غیرمستقیم گفتن که میترسن از پیشنهاد ازدواج دادن.  من خیلی با ایشون رودربایستی دارم و میخوام یه راهکار بدین که بطور غیرمستقیم نظر مثبت خودمو بهشون بفهمونم و از طرفی بفهمم اصلا ایشون قصد ازدواج دارن یا خیر؟

چون بعضی وقتا تاکید میکنن ما دوستیم شک کردم که شاید نظرش برای ازدواج برگشته و میخوان دوست معمولی و خانوادگی باشیم.

ممنون میشم نظرتون رو بگین

با تشکر فراوان
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من یه دخترم و تو زندگیم خیلی مشکل مالی بوده خیلی حاد بوده  و الانم هست ولی نسبت به قبل خیلی کم تر شده اوایل نوجوانیم یه دختر پر شور و اجتماعی و خوشرو بودم با وجود همه مشکلات مالیمون، اما مشکل من اینه که:

مدت هاست از خودم دلخورم هیچ لذتی از جوانیم نمی برم وقتی همه دارند عکس می گیرند من قایم میشم از عکس انداختن حتی با خانواده خودم  بدم میآد . بحران های زیادی تو زندگیم پشت سر گذاشتیم و حالا که زندگیم یکم رنگ آرامش به خودش گرفته نمی دونم چرا خوشحال نیستم ؟

با دیگران و غریبه ها زیاد حرف نمی زنم شاید گاهی وقتا در حد یه سلام و خداحافظی ،  وقتی هم با کسی حرف می زنم بعدش هی خودمو می خورم چرا حرف زدی یا اینکه گاهی وقتا  حواسم نیست ولی الکی کلاس می ذارم و بعدش حالم از خودم بهم می خوره .

خوابم زیاد شده و بی خیال پیشرفت و از این جور حرفا شدم ، یه مامان دارم که همیشه باید دلداریش بدم هی باید یادش بیارم نیمه خالی لیوانو نبینه . به خاطر وضع نامناسب مالیمون، فامیلامون و مردم شهر رفتار مناسبی باهامون نداشتند و دوست صمیمی ندارم هیچ خطایی نکردم این  بیشتر بخاطر بی حالیمه .

نه شیطنتی ،نه شلوغ بازی خنده هام هیچوقت از ته دل نیست . ولی هر دختری رو همسن خودم میبینم یکم بی خیاله ،خوشه ،خودشو دوس داره ولی من چی ... ؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

با سلام و عرض ادب
من دختر 27 ساله هستم که فوق لیسانس دارم و تو یه اداره دولتی مشغول به کارم. چند روزی هست که یکی از فامیلامون یه اقایی رو برای ازدواج به من معرفی کردن و من یک جلسه با ایشون صحبت کردم. این اقا 31 سال داره، شنیدم که اخلاق و رفتارش خیلی خوبه.

تو صحبتی ام که خودم باهاش داشتم بنظر خوب میومد، تو مغازه یکی از اشناهاشون مشغول به کاره، به گفته خودشون درامدش ماهیانه حدود 800 هزار تومنه، خونه و ماشین نداره. این مدتم که کار کرده پس اندازی نداشته.
حالا خانوادشون اصرار دارن رسما بیان خواستگاری و پدرم اجازه نمیدن. راستی اینم بگم خونه ما تو روستاس و اونا ساکن شهر هستن، وضع مالی ما از اونا یکم بهتره، حالا مادرم میگه حتما پسرشون یه مشکلی داره که میخوان از روستا براش دختر بگیرن.

بخاطر این حرف مادرم باهاش دعوا کردم و گفتم اونا اول منو دیدن بعد فهمیدن خونمون کجاس، ولی تو دلم به شک افتادم که نکنه واقعا مشکلی داره. خواهش میکنم راهنماییم کنین که ایا این ازدواج عاقلانس و اینکه ممکنه این اقا مشکلی داشته باشه که بخواد از روستا دختر بگیره؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام
دختری در دانشگاه همکلاسی بنده هست که چند ترمه اونو زیر نظر دارم . ایشان از خانواده ای بسیار اصیل هستند. وقتی می گویم بسیار اصیل یعنی در راه رفتن و خندیدن و صحبت کردن و نگاه کردن تمام فاکتورهای حیا و نجابت مشاهده می شود.
بسیار کوتاه و آهسته قدم بر می دارند. هیچگاه خنده بلند نمی کنند. در هنگام صحبت با آقایان به چشم آنها خیره نمی شوند و ...
خلاصه اصالت در ایشون مشهود است. البته در مورد خانواده شان هم بسیار سرشناس هستند. بزرگترین فاکتور این خانم تا آنجا که تحقیق کرده ام چون از خانواده های معروف و با اصالت شهر هستند اخلاق و روحیه آرام ایشان است.
 یعنی سمبل روحیه آرام هستند گویی که گه گاه فکر میکنم این اندازه آرامش هم زیاده روی است. حتی باور کنید هنگام رانندگی با ماشین شخصی خودشان با سرعت بسیار کم و در گوشه خیابان حرکت میکنند.
سوال بنده این است با تمام کمالاتی که در این خانم وجود دارد و بنده را مجذوب کرده فقط یک مشکل وجود دارد که خانواده ما مذهبی هستند و بر روی پوشش عروس حساس هستند .
حال سوالم این است که می توان به امید تغییر پوشش قدم پیش نهاد. البته پوشش ایشان مورد خیلی حادی ندارد فقط کمی آرایش و مقداری هم موهایشان را بیرون می گذارند. حاضرم قسم بخورم با هیچ کس نیستند.
حال به نظرتان می شود به امید تغییر پوشش پا پیش نهاد یا اینکه چون تا این سن ( بیست و خورده ای) به این نوع پوشش عادت کرده اند پس در وجود آنها نهادینه شده است و قابل تغییر نیست.
اصلا به امید تغییر میتوان جلو رفت یا خیر؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام دوستان
من یه پسر 21 ساله هستم که دو سال با یکی از دختران فامیلمون که به هم علاقه داشتیم رابطه تلفنی داشتم و بعضی وقتا هم همدیگه رو میدیدیم بعد یک سال شرایط جوری پیش رفت که ما به  هم نرسیدیم و دختره ازدواج کرد...

بعد اون ماجرا پدرم عجولانه تصمیم گرفت و خواست یه جا دیگه صحبت کنه که من نامزدی بشم و ازدواج کنم و زنگ زد به خالم و گفت با دخترتون صحبت کنید و ازش سوال کنین ببینین پسر منو میخواد یا نه؟!!!

خالمم گفت باشه ازش سوال میکنم!! دیگه خبری ازشون نشد و زنگ نزدن که جواب بدن و ما فهمیدیم که راضی نیستن و ما هم دیگه پیگیر نشدیم!!!

حالا روابطمون با خانواده خالم و دخترش کاملا عادیه و رفت و آمد داریم فقط این وسط دخترش بعضی مواقع یه کارایی میکنه که من امید پیدا میکنم که شاید دلش میخواد!

مثلا هر دفعه که میان خونمون دخترشون منو میبینه خودش شروع میکنه به حال و احوالپرسی یا در مورد دانشگاه و درسام سوال میکنه. یه بارم اشتباه میخواست به دوستش پیام بده که به من پیام داد و من سر حرفو در مورد یه موضوعی که البته بحث همیشگیمون بود پیش کشیدم یکی من میگفتم یکی اون البته با پیام .

کم کم داشتم امیدوار میشدم که تو اخرین پیامش نوشت شوخی میکنم ( برادر ) !! حالا از شما میخوام که راهنماییم کنید که چطوری باید مطمئن بشم که منو میخواد یا نه؟راستش هر چی به کاراش دقت میکنم یکی به نعل میزنه یکی به میخ!!!

بعضی مواقع طوری رفتار میکنه که کاملا نا امید میشم و بعضی مواقع بالعکس. البته الان چند ماهه که من بهش پیام ندادم و اونم پیام نداده.

در ضمن اینم بگم که خواستگارای زیادی داره و به همشون جواب رد میده.

اگه سوالی داشتین بپرسین

ممنون
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

با عرض سلام

من دختری 20 ساله هستم . در حال حاضر دانشجو هستم. الان حدود 4 سال است که با یک پسری ارتباط دارم و واقعا همدیگر را دوست داریم ولی بنابر مشکلاتی که داریم نمیتوانیم به هم برسیم .

از شما خواهش میکنم که ما را در حل این مشکلات یاری کنید.

مشکل اصلی ما خانواده من است که اولا مذهبی هستن و اعتقادی به دوست داشتن و ازدواج ما ندارند و دوما میخواهند که من با فامیل ازدواج کنم ولی من نمیخواهم با فامیل ازدواج کنم .

نمیدانم چگونه انها را راضی کنم خودم هم نمیخواهم که بی آبرویی اتفاق بیفتد و کسی بفهمد که ما دوست بودیم و یا اصلا با فرار کردن به هم برسیم .

سومین مشکل ما این است که راه ما کمی دور است و خانواده ام ان را بهانه میکنند و من خواهر بزرگتر هم دارم که ازدواج نکرن آن بهانه دیگری هست که میگیرند .

از شما تقاضا دارم که من را راهنمایی کنید .

واقعا نمیتوانم مشکلم را جز خدا و شما به کس دیگری بگویم و حرف های هیچ کس را هم قبول ندارم . به نظر شما چگونه میتوانم با انها حرف بزنم چون مشکل بعدی من عدم اعتماد به نفس من است .

به قول دوستم دل شیر ندارم که حرفم را رک بگویم وقتی هم که میگویم با مخالفت مادرم رو به رو میشوم با پدرم هم اصلا نمیتوانم در این باره حرف بزنم .

ممنون از وقتی که در اختیارم گذاشتید

با سپاس از شما
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام
من دختری دارم  اصلا به حرف های من گوش نمیده بهش میگم برو درساتو بخون دستت تو جیب خودته مثل من بدبخت نشی .
میگه من علاقه به درس خوندن ندارم پدرش میگه بی خیال خوند که خوند نخوند به درک الان فشار خونت میزنه بالا . ولی من مادرم نمیتونم بی خیال باشم .
شب تا صبح کارگری میکنم تا پول هزینه مدرسشو بدم دلم نمیخواد اونم مثل من یک کارگر ساده باشه. آخه منم مادرم آرزو دارم دخترم یک دانشگاه خوب قبول شه و حرفی برای گفتن داشته باشه .
به نظر شما چیکار کنم انگیزه پیدا کنه برای درس خوندن ؟
لطفا کمکم کنید
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام
بیست سالمه ساکن بجنورد. فکر کنم تقریبا همه سوالای مخاطبین رو خوندم هر روز به این سایت سر میزنم ولی تا حالا خودم هیچی ننوشتم.
تنهایی بد جور بهم فشار آورده. دیگه طاقت زندگی کردن هم ندارم چه برسه به حل مشکلتم و تسکین دادن روح خودم.
خدا می بینه که من عرضه ی حل مشکلات بزرگ و ندارم منو با تنهایی داره امتحان میکنه ولی خداجون من عرضه ی تحمل همینم ندارم منو ببر همون جهنمت .
این تنهایی ها خیلی کمرم رو خم کرده. اینکه هر روز صبح از خواب بیدار شم و با یه مشت حرفای دروغکی و دل خوش کنی به خودم میگم, اینکه بایدخودم و اویزون دوستام کنم که یه کلمه ای هم با من حرف بزنن.
اینکه برای جلب تو جه دوستام و اطرافیانم یه کیلو ارایش بمالونم به صورتمو یه خنده ی تصنعی هم بچسبونم به لبام , با یه غرور جلفی هم راه برم تو کوچه و خیابون.
هیشکی پای درد و دل حرفای من نمیشینه حتی نامزدم, اینکه نامزدم منو فقط واسه شباش بخواد داره حالمو از خودم بهم میزنه.
امام علی گفته که بدبخت کسییه که دوستی نداشته باشه بدبختر از اون هم کسیه که دوستایی رو که داره از دست بده.
حالا که فکر میکنم میبینم اره خییییلی بدبختم تو این دنیای شلوغ هیشکی دلش باهات صاف نباشه باید زنده بری تو گور.
وقتی همه ازت متنفر باشن بخاطر هیچ و پوچ باید ارزوی مرگ کردن چیز دیگه ای . هزاااار بار خوردم زمین و دوباره بلند شدم ولی انگار نه انگار که من هم ادمم.
شاید بخاطر کند ذهنیمه .  معمولا مردم با ادمایی دوس میشن که زرنگن . ولی من میدونم که تیز نیستم .
باید چیکار کنم ؟ ایا تیزهوش شدن اکتسابیه یا ارثی؟ اگه اکتسابیه چجوری؟ چجوری میشه ارتباطات اجتماعی خوبی داشت؟
لطفا کمکم کنین
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

از دوستان میخواستم اگه لطف کنن منو راهنمایی کنن

من به تازگی ۲۲ سالم میشود و تازه میخواهم وارد محیط دانشگاهی بشم ولی موضوعی که خیلی من رو اذیت میکنه سنم هستش یعنی من چهار سال از دوستانم عقب ماندم و همچنین این چهار سال رو فقط و فقط تو خونه بودم بدون هیچ تفریحی یعنی عملا هیجده و نوزده و بیست و بیست و یک سالگیِ من فقط در اتاقم گذشت.

گاهی اوقات پیش خودم میگم بیخیال این حرفا میرم آیندم رو خوب میسازم ولی باز این فکر لعنتی که من دیگه پیرم و نمیتونم جوونی کنم و امثالهم نمیگذارد راحت باشم آخه منم میخوام مثل هیجده ساله ها رفتار کنم ،دوست دارم همه ی دوستانم هیجده ساله باشن،مثل اونا بالا و پایین بپرم و جوونی کنم؛ مثلا یکی از فکرایی که منو اذیت میکنه اینه که من باید الان دوسال بعد از علوم پایه بودم ولی نیستم و یا اینکه من تا الان هیچ دوست دختری نداشتم ولی بقیه ی دوستام دوساله که دارن .

در ضمن رشته منم پزشکی هستش ترم بهمن یه دانشگاه خوب که بنا به مشکلاتی نتونستم برم و با هزار زحمت انداختمش واسه ترم مهر امسال

سوال من از دوستان عزیز و گرانقدر اینه که من میتونم مثل یه پسر هیجده ساله رفتار کنم یا نه ؟

سوال دوم من اینه که کسی رو میشناسین که توی این سن پزشکی رو شروع کرده باشه ؟

سوال سوم من اینه که آیا من میتونم جبران کنم ؟

سوال چهارم من چه جوری شادی کنم ؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام
جوانی حدودا 20 ساله هستم. اعضای خانواده م هر کدام به نحوی مشکلات عصبی و فرهنگ نادرستی در ارتباط با دیگران دارند و خودشون هم به این موضوع واقفند.
در طی این سال ها تا جای ممکن در خلاف جهت این رود حرکت کردم و سعی کردم شیوه تعامل مثبت ، صبر و درک روانشناختی زیادی در رابطه با دیگران بدست بیارم به طوریکه دیگر افراد در روابط طولانی مدت به این باور دارند که انسان آرومی هستم.
سوال من اینجاست که... طی پروسه خواستگاری خانواده شخص مقابل به راحتی متوجه این بخش میشن.
با توجه به اینکه من توانایی خارق العاده تغییر جهان رو ندارم آیا این باعث میشه عده زیادی از افرادی که ممکنه به خواستگاریشون برم بعد از مدتی تعامل با اون ها درخواست من رو رد کنن؟
(این به نظر ناعادلانه میاد.)
از زمانی که صرف کردید متشکرم.
  • یه دوست