خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

۸۵۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام

اقایی که نمیتونی یه برآمدگی کوچیک بدنت رو قایم کنی پس چطور انتظار داری یه خانم اون همه برامدگی ها و منحنی های بدنش رو قایم کنه؟

اقایی که نمیتونی خط باسنت رو بپوشونی پس چطور انتظار داری یه دختر خط سینه اش رو بپوشونه؟

اقایی که مثلا میری باشگاه تا عضله بسازی تا بعدا تی شرت تنگ و شلوار تنگ بپوشی تا عضله ها و اندامت رو به نمایش بذاری و خودنمایی کنی پس چطور انتظار داری یه دختر با اون همه زیبایی و خصلت جلوه گرییش دست از خودنمایی هایش برداره؟

اقایی که میگی دختر تو ذل تابستون چادر سر کنه تا شما بتونی نگاهت رو کنترل کنی پس چطور خودت با لباس استین کوتاه و یقه باز میای بیرون؟

اقایی که میگی خواهر تو خونه پوشیده باشه تا دل ما هوایی نشه و حریم ها نشکنه پس چرا خودت با رکابی و شلوارک تو کوچه جولان میدی و حریم ها رو میشکنی؟

اقایونی که میگین ساپورت باعث تحریک ما میشه و دخترای ساپورت  پوش باید از سطح شهر جمع بشن تا ما به گناه نیفتیم پس چطور به خودت اجازه میدی با اون لباس تنگ و  ورزشی تو پخش زنده تو میادین کشتی و وزنه برداری ریز جزئیات اندامت رو به نمایش بذاری و بعد فتوا صادر کنی که نگاه کردن زنان به مردان در این ورزشها حرام است؟

چرا اینقدر نگاهها و فشارها یه طرفه است ؟

چرا اینقدر تناقض؟

البته بگم من طرفدار بی حجابی یا بدحجابی نیستم ولی معتقدم این نگاهها و فشارهای یک سویه اثرات مخربتری داره و نتیجه عکس خواهد داشت.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام خوبین ؟

میرم سر اصل مطلب

من تهران زندگی میکنم خانواده هامون ... و ... ، قرار بود عید یک هفته خانواده من بیان یک هفته خانواده همسرم ولی اونا بدون نظر خواهی از من بلیط تهیه کردن و بعد تصمیمشون  بهم گفتن با هماهنگی همسرم البته.

  از 10 روز قبل عید خانواده شوهرم اومدن تا آخر تعطیلات مادر شوهرم هم یه زن خودخواه و بی رو در واسی هست که هر چی دوست داره نثارت میکنه شبا رو تخت من میخوابید .

خانه ما یک اتاق خواب داره و هروز تو خونه راه میرفت و تیکه می انداخت که وای من به خونه های کوچک عادت ندارم و از این چرت و پرت ها خیلی بی ادبه و بی درک ازش متنفرم که واسه من تصمیم میگیره و برنامه ریزی میکنه .

دوست دارم خودم واسه زندگیم تصمیم بگیرم از شوهرم هم خیلی ناراحنم بعضی وقتا ازش متنفر میشم که اینقدر بی انصاف هست مدیریت زندگیمو چه جوری به دست بگیرم کمکم کنید
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

نمیدونم پستم چرا زیاد شد ولی بخونیدش چون تک تک نوشته هام توش سواله  .. 

یک خانوم هستم سنم ما بیست به بالا هستش   ، نیاز شدید جنسی و بیشتر از اون عاطفی دارم منظور من دوست پسر نیس کلی میگم ولی مشکلم از این جا شروع میشه من از هر پسری خوشم بیاد طرف یا زن داره یا نامزد داره یا اینکه به محض اینکه من میینش دو روز بعد بختش با یکی دیگه باز میشه .

یعنی بحث یکی دو روز نیس همیشه و تا یادم میاد همینطوری بوده ... هر پسری هم که از من خوشش میاد من حتی یک سرسوزن هم بهش علاقه پیدا نمیکنم ..اخه با پسری تشکیل خانواده بدم که علاقه ای بهش نداشته باشم یا اخرش طلاق میشه یا چون دوستش ندارم ممکنه عاشق یکی دیگه بشم و با فکر یکی دیگه زندگی کنم ...

از طرفی اطراف من چه دوست چه آشنا حتی " یک مجرد " هم وجود ندارد چه بسا که بچه هم دارن و من این وسط نیاز هم خودم که بهم فشار میارن به کنار اینا رو هم که میبینم زجر میکشم ...

من مشکلی هم ندارم هم قیافه زیبایی دارم هم خانواده خوبی دارم هم تحصیلات خوب هم اخلاق خوب ، باور کنید نیمخوام بد کسی بگم اما میبینم دوستان یا کسایی که با 5 کیلو آرایش و صد تا عمل جراحی و وضع زننده میان بیرون اینا ازدواج کردن و من نه حتی خیانت هم میکنن اما دارن زندگیشونو میکنن .. چادری نیستم اما سر سنگین میام بیرون نمازمم میخونم اما همه منو امل خطاب میکنن

دیگه واقعا خسته شدم از تنهایی من فقط یه خواهر دارم اونم ازدواج کرده و یه شهرستان دور هستش البته اون خیلی از من بزرگتره و خودم تنها با پدر و مادرم که اونا هم پیرن .

اصلا نمیتونم باهاشون حرف بزنم چه برسه درد دل ، دیگه همه دوستام رو ترک کردم چون واقعا اذیت میشدم فقط با دو تاشون هستم که زیاد نمیبینشون . فقط تو نت میچتیم که اصلا در مورد حال من چیزی نمیدونم بهشون بگم مسخرم میکنن

خودم تک و تنها دارم زندگی میکنم  واقعا دارم دق میکنم  همین چند ساعت پیش هم داشتم زار زار گریه میکردم ... واقعا تو دلم موند از یکی خوشم بیاد و مجرد باشه یا یکی از من خوشش بیاد و من هم از اون ... بخدا خیلی هم دعا میکنم ...

مثلا الان از یک پسری که دوست نامزد دوستم هستش خوشم اومده اینا منو انداختن توی یه گروهی.  اون پسره هم تو اون گروه هستش منو اون آقا رو بارها از نزدیک دیدم چون با دوستم رفت و امد زیاد دارن و این هم دوست صمیمی نامزدش هست پسر ایده ال من هستش و من ازش خوشم اومده از نظر اخلاقی هم خوبه

مجرده اما اصلا توجه ای به من نداره والا قیافه ام هم مشکلی نداره اینم خودم نمیگم بقیه گفتن خودم هم میفهمم دیگ ..  فکر کنم اینم از یکی دیگه خوشش میاد واس همین .. خیلی دوست دارم باهاش بحرفم توی فضای مجازی اما نمیدونم چطوری وفکرنکنم بتونم و شاید هم اشتباه کنم از یکی خوشش میاد ...

خلاصه نمیفهمم چیکار کنم دیگه الان هم بغض گلومو گرفت بیشتر از این زجر میکشم که همه دوروری هام متاهل اند اگه اونا هم مجرد بودن من اروم تر بودم
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

دختر 27 ساله ای هستم، مشکلی که منو آزار میده اینه که اکثر خواستگارام تو رنج سنی هستن که حداکثر سه سال از من بزرگترن، درحالی که یکی از مهمترنی اولویت های من اینه که اختلاف سنیم با همسرم بین 8 تا 10 سال باشه.

الان دارم یک به یک موقعیت هامو از دست میدم ،من دنبال مردی ام که بتونم کنارش یه دختر کوچولو باشم ، بخوام شیطنت کنم،حس میکنم با وجود اختلاف سنی دو سه سال با همسرم، باید همیشه مث خانوما برخورد کنم، یعنی روم نمیشه جلوی یه همسن بخوام لوس شم.

نکته دیگه اینه که حس میکنم مردایی که اختلاف سنی شون با خانمشون بیشتره ،بیشتر قدر زن و زندگی رو میدونن. ذهنم هنگ کرده که بالاخره سرنوشتم چی میشه ؟

راستش حس میکنم اگه شوهرم ده سال ازم بزرگتر باشه من همیشه کنارش جوون ب نظر میرسم، در حالی که شوهری که دوسال ازم بزرگتر باشه ممکنه بعدها من ازش پیرتر بنظر برسم.

وقتی به مامانم دلیل رد خواستگارامو میگم میگن من که نمیتونم به خواستگارات  بگم دختر من میخواد  یه مرد 35 تا 37 ساله بیاد خواستگاریش.

ممنون میشم کمکم کنید.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام
دختری هستم  22 ساله ،  10 ماهه با همسرم که یک سال از من کوچکتره عقد کردیم... این اقا پسر برای من میمرد... خیلی دنبالم بود...خیلی...... به خاطرم گریه ها میکرد....
من از خودش خوشم نمیومد ولی شیفته ی این عشقش شده بودم... خیال میکردم عاشق مثل اون تو دنیا وجود نداره ... و چون خیلی برام مهم بود که من دنیای همسر ایندم باشم با خودم میگفتم نکنه همچین عشق و محبتی رو از دست بدم... ، خلاصه قبول کردم و با هم ازدواج کردیم....
راستش اوایل خیلی بهم ابراز علاقه میکرد... دوریم براش غیر قابل تحمل بود... اما بعد از گذشتن چند ماه احساس میکنم عشقش فروکش کرده ... و دیگه دیوانه وار دوسم نداره... بدخلق و بد عنق شده... همش با گوشیشه... پسری که غیر من اسم دختر دیگه ای رو به زبون نمیاورد حالا دوست اجتماعی دار شده..... سر کوچکترین مسائل باهام دعوا را میندازه... انگار دیگه منو نمیبینه.... با اینکه براش ارایش هم میکنم دیگه انگار براش جذابیت ندارم ...
درسته که قبل ازدواج زیاد ازش خوشم نمیومد و اوایل ازدواج... اما دیگه بهش خو گرفتم... وابستش شدم... نمیدونم اما احساس میکنم حالا دیگه منم دوسش دارم.... اما اون اهمیتی به ابراز احساسات من نمیده... پسری که قبل ازدواج برای یک کلمه شنیدن دوستت دارم از زبون من تشنه بود حالا دیگه براش بی معنی شده....
چیکار کنم که بازم دیوانه وار عاشقم بشه.... یعنی به ته خط رسیدم؟؟؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

تو یکی از پست ها صبا خانوم به یکی از کاربرا فرمودن : " سعی کن اطلاعات عمومیتو بالا ببری ، من خودمم یه مدت مطالعه کردم و الان طوری شدم که سرکلاس یکی از صاحب نظرا هستم. "

دقیقا یادم نیست کدوم پست بود ، ولی متن کامنتشون تقریبا همین بود . حالا درخواست من از کاربران محترم اینه که اگه امکانش هست چند تا از همون منابع و کتاب هایی که به نظرتون اطلاعات عمومی آدمو بالا میبره رو معرفی کنید. حتی اگه سایتی چیزی هم میشناسید ممنون میشم معرفی کنید.

آخه من به خاطر اطلاعات عمومی کمی که دارم ، تو جمع نمی تونم صحبت کنم و از این وضعیت خسته شدم . دلم میخواد واقعا تغییر کنم ، طوری که همه جا حرف برای گفتن داشته باشم.

ضمنا من دخترم :)
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

بنده یک جلسه اشنایی منزل یه دختر خانومی رفتم که کسی به ما معرفی کرده بود . نه من ایشون رو دیده بودم نه ایشون بنده رو.

طبق صحبت های که کردیم حس کردم خانومه خیلی خوبیه. یعنی به لحاظ اخلاق و رفتار اون چیزی بود که من می خواستم.

البته نمی شه تو یک یا حتی 10 جلسه دقیقا فهمید ولی چیزی که تو برداشت اول داشتم اینطوری بود . بگذریم ...

همه چیز این خانوم خوب بود الا قیافش. یعنی قیافش هم بد نبودا ولی به دل بنده ننشست
حالا می خوام بدونم من چی بگم و چطوری باید به خانواده این دختر بفهمونم که خوشم نیومد. جوری که دختر خانوم و خانوادشون ناراحت نشند.

راستش می خوام به مادرم بگم که زنگ بزنه و بگه که دختر خانوم شما خیلی خوبه و هیچ مشکلی نداره اما پسرم بنا به دلایلی راضی نیست.

دوستان راهنمایی کنید که من چی بگم که خدای ناکرده خانواده و بخصوص دختر ناراحت نشند. چون می دونم که اگر بگم خوشم نیومد، دختر خانوم شاید پیش خودش فکر کنه که من حتما یه ایرادی داشتم که پسند نشدم .

البته ما قبل از اینکه بریم برای جلسه اشنایی، مادرم چندین بار بهشون گفته بود که اولا به کسی نگند و اینکه شاید پسر یا دختر از قیافه هم خوششون نیاد .
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام
یک بنده خدایی به ما معرفی شده برای خواستگاری ولی شماره پدرشون رو دادن . وقتی پدرم با پدرش تماس گرفت , پدرش گفت که باید فکر کنم خبر میدم .
ما هم تعجب کردیم که این ندیده نشناخته میخواد روی چی فکر کنه ( بماند علت چی بوده آیا با کس دیگه ای داشتن مذاکره میکردن یا هر دلیلی ) حالا بعد از یک ماه پدر دختر زنگ زده که اول باید پسر یعنی من را بیرون ببینه تا بعد اجازه خواستگاری بده.
من شنیدم تو این خونه فقط پدرش تصمیم میگیره . یک جورایی پدرسالاره و حرف حرف خودشه. حتی واسطه میگفت دختره حق نداره شماره کسی غیر از پدرش را به خواستگاراش بده .
حالا با این تفاسیر به نظرتون توی این خانواده که پدر تصمیم گیرنده هست و به نظر میاد تصمیم دختره خیلی مهم نباشه چنین دختری به درد زندگی میخوره ؟
 آخه میترسم اعتماد به نفسش صفر باشه. از طرف دیگه فکر کنم با این پدره کلی جنگ و جدال داشته باشیم سر اینکه حرف خودشو به کرسی بشونه مثلا سر مهریه و خونه و ...
به نظرتون بیخیال بشیم بهتر نیست؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

نمیدونم چیکار کنم شوهرم اصلا به حرفم گوش نمیده . سیاست زنونه بلد نیستم که جذبش کنم به سمت خودم...

اگه پیش خونواده اش باشه ، من زنگ نزنم اون اصلا عین خیالش هم نمیشه که یه زنگی بزنه حالمو بپرسه حالا نامزدم وضعم اینه...

از کم دوست داشته شدن بدم میاد. شوهرم مدام گیر میده که به این خواهرم زنگ نزدی حالشو بپرسی به اون یکی زنگ نزدی به مامانم زنگ نزدی و چرا رفتنی خونه شون نیومدی بدرقه شون کنی .... مشکلم اینه که من احترامی ندیدم از شوهر و خونواده اش ولی انتظار احترام دارن ازم .

خسته شدم ... هر روز به خاطر حرف یکی از خواهراش باید جر و بحث کنیم . سیاست و ترفند زنانه میخوام یاد بگیرم که بتونم از پس مشاجره ها و جر و بحث ها بربیام .

همه میگن سیاست نداری اگه داشتی شوهرتو تربیت میکردی میگن مرد مثه بچه میمونه ی بار دست مامانش تربیت میشه ی بار هم دست زنش... من ولی هیچ اثری نتونستم رو شوهرم بذارم
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من پسرم 19 سالمه اگه خدا قسمت کنه و امسال به حج تمتع ببرن قراره بریم. خانوادگی قراره بریم خانه خدا.

خیلی وقت پیش در واقع سال ها پیش اسم نوشه بودیم اسممون در اومده نوبتمون رسیده ( اون جور که پدرم از سازمان حج و زیارت پرسیده ) اگه امسال رابطمون با عربستان خوب باشه میخوایم بریم.

من دوست ندارم برم نمیدونم چطور به پدر مادرم بگم من نمیام . الان تو اوج جونی برم مکه حاجی شم که چه بشه ؟

میخوام بندازم عقب حداقل زمانی که 30 سال به بالا شدم برم . اخه من کجا زیارت خانه خدا کجا ؟ تو این سن ؟

لطفا راهنماییم کنید ببینم باید چیکار کنم !

با تشکر از همه خانواده برتریا!
  • یه دوست