خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

۸۵۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام

آقایون چقدر امکان داره به خواستگاری یه دختر زیبا و جذاب برید و بخاطر سطح فرهنگی بالا و تحصیلات بهتر و طرز حرف زدن با کلاسش ازش بگذرین؟

یعنی از ازدواج باهاش بترسین چون تفاوت فاحشی بین خودتون و اون از نظر طرز حرف زدن و نشست و برخاست احساس می کنین.اون یه آدم با دیسیپلین و سخت گیر و شما یه آدم ساده و خوش خنده.

تصور کنید اون دختر خانم یکم از بالا بهتون نگاه می کنه و همون جلسه ی اول براتون خط و نشون می کشه و صاف و اتو کشیده رفتار می کنه. صادقانه و مردو مردونه جواب بدین ازش می ترسین و بیخیالش می شین.البته با این احتساب که شما وضع مالی بهتری ازش داشته باشین.

کلا از دختر زیبا و جذاب و مغرور خوشتون میاد؟ آیا تحمل اینو دارین تحصیلات خودشو و خانواده شو به رخ  شما بکشه؟ آیا به نظرتون یه پسر بازاری با یه دختر با کلاس از یه خانواده تحصیل کرده جور در میاد؟ یا باید ترسید.

جذابیت ظاهری آیا باعث میشه از این اختلاف صرف نظر کنین؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

سوال من اینه که تا کی باید تو جامعه ی ما به زن ظلم بشه؟ با هزار امید و آرزو ازدواج می کنیم که مستقل باشیم و باب میل خودمون و همسرمون زندگی کنیم، ولی چرا این خانواده شوهر ها نمیذارن؟ مگه این مادر شوهر و خواهر شوهرا خودشون زن نیستن؟ پس چرا اینقدر ظلم میکنن، پس چرا تو همه چیز دخالت میکنن از لباس پوشیدن و راه رفتن و نفس کشیدن عروس باید باب میل اونا باشه .

به خدا دیگه از این دین اسلام زده شدم، هر چی قدرت تو جامعه قانون به مردها داده از طریق همین دین هست، که به پشتوانه  اون خانواده شوهرا تا میتونن اذیت میکنن تا صدات در بیاد میگن طلاق، چون حق طلاق با مرد هست، از حق و حقوقم حرف بزنیم میگن زن زندگی نیستین .

سه سال ازدواج کردم، هر رفتاری کردن گفتم عیب نداره اونام پدر و مادرن، ولی برای اولین بار که بهشون یه ناراحتیمو گفتم با احترام کامل، نمی دونین چه الم شنگه ای راه انداختن .

والا به این نتیجه رسیدم دخترا هر چی بی حیا تر باشن، سلیته گری کنن انگار خوشبخت تر هستن
ای پدر و شوهر و مادر شوهر که بزرگترین، با عروس مثل دخترتون رفتار کنین ببینین براتون دختری نمیکنه .
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
من یه خانم خونه دار جوونم .درسمو تا یه جایی ادامه دادم و در حال حاضر سر کارم نیستم و الان تو خونم .
داستان از این قراره که یه روز که مشغول خرید خونم بودم  و داشتم این طرف و اون طرف می رفتم متوجه قیافه دختران جوون شدم . چقدر به خودشون می رسن خلاصه این که هر دختری هر ویژگی خاص داشته باشه وقتی میاد تو خیابون در معرض دید میذاره حالا یکی سفیده یکی موهای پرپشت و زیبایی داره و یکی هم آنچنان با مهارت آرایش کرده که من که از  همجنسشم ،از دیدنش سیر نمی شم حالا چه برسه به جنس مخالف .
چرا ما دخترای جوون به جایی اینکه دغدغمون این باشه که از نظر علمی پیشرفت کنیم  به جامعه مون خدمت کنیم و همچنین بتونم  بچه ی بهتری تربیت کنیم مهارت و توانایی هاش رو افزایش بدیم همش باید نگران تیپ و قیافمون  باشیم.  همش دنبال این باشیم که برا شوهرمون خسته کننده نشم . چرا  ما زنا واقعا داریم به همجنسای خودمون ظلم می کنیم حالا ما یه دوران جوون و زیبا هستیم ایا باید کوچه و خیابون رو به نمایشگاه مد و زیبایی تبدیل کنیم ؟
خدایی الان فلسفه حجاب رو می دونم . می خوام بدونم چه کسی می تونه به من کمک کنم که تا راحت با این قضیه کنار بیایم . چند نفر از ما به دنبال پیشرفت کشوره ؟ چند نفر ما به تکنولوژی نیاز داریم ؟ ما به بهبود زندگی احتیاج داریم پس تو رو خدا بس کنید این نمایش ابتذال رو  تو کوچه و خیابان .
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام
من یه پسر مجرد 27 ساله هستم و اصلا علاقه ای به زن گرفتن و ازدواج کردن هم ندارم، اما خانواده ام دارن بهم فشار میارن که باید ازدواج کنی، اصلا هم کوتاه بیا نیستن. به بهانه کار میخواستم از شهرمون برم و مجردی توی شهر دیگه زندگی کنم که دیگه نتونن اذیت کنن ولی گفتن تا ازدواج نکنی هیچ راهی نداره. واقعا موندم چه کنم؟
دلایل خاصی برای ازدواج نکردن ندارم، یا اصلا بهتره بگم دلیلی نمیبینم که بخوام ازدواج کنم! حقیقتش من کلا خوشم نمیاد اختیار خودم و زندگیم رو با یکی دیگه شریک بشم، در ضمن هیچ علاقه ای هم ندارم مسئولیت یک یا چند نفر دیگه به گردن من باشه؟ وقتی من مجردی زندگی خیلی خوبی دارم و از زندگی الانم دارم لذت میبرم چرا باید برا خودم دردسر درست کنم؟
اینا را میگم که بچه ها بهم راه های فرار از ازدواج رو نشون بدن، نه اینکه برام تعیین تکلیف کنن که!
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

دوستان عزیز سلام

میلاد امیرالمومنین ع و روز پدر رو به همگی عزیزان خصوصاً پدران خوب تبریک عرض میکنم.

سوالی داشتم:

امروزه برا ازدواج این همه کتاب و مقاله و سایت و سخنرانی و .... وجود داره کلی مشاور در این زمینه داریم دختر و پسر قبل ازدواج مفصل هم از همدیگه و خانواده ها تحقیق میکنن هم مفصل میشینن با هم حرف میزنن ملاک ها و سلایق همدیگه رو میفهمن چیه و .... اما بازم طلاق داره غوغا میکنه .

اما قدیما حتی تا 30 40 سال پیش یک دهم یا یک صدم این میزان تحقیق و کتاب و کلاس و مشاوره و ... وجود نداشت ممکن بود دختر و پسر هیچ حرفی با هم نزنن یا اگه میزنن فوقش یه جلسه 20 دقیقه یه سری مطالبی رو مختصراً به هم بگن بعد ازدواج بکنن آمار طلاق هم نزدیک به صفر بود .

تازه الان این 12 بند عقدنامه و مهریه های سرسام آور نتونسته مانع از طلاق و رواج بی حد و حصر اون بشه در صورتی که زمان قدیم مهریه ها خیلی کمتر بوده و این بندها هم نبوده که طلاق راحت تر بوده اما بازم طلاق خیلی کمتر بوده.

سوال بعد اینکه الان مثلاً میان یاد میدن به دختر و پسر که با همسرتون چطور تعامل کنید؟ دوران عقد چطور باشه دوران ازدواج چطور باشه؟ مثلاً در زمان پریود همسر مرد چطوری رفتار بکنه با همسرش با خانواده همدیگه چطور رفتار بکنید اگه خانواده ها میخواستن تو زندگیتون دخالت بکنن چی کار بکنین و کلی چیز دیگه که زمان قدیم همینا رو هم یاد نمیدادن و اتوماتیک ظاهراً زندگیا رو روال خودش بود .

به نظر دوستان چرا اینطور بوده؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

با سلام

دختری 26 ساله هستم. عاشق مردی هستم که شرایط ازدواج با هم رو نداریم. ایشون متاهل هستن و زندگی الانشون هم خوبه. چند بار خواستیم تموم کنیم اما نتونستیم، و هر بار دوباره با هم در ارتباط بودیم.

هر دو همدیگه رو خیلی دوست داریم. سوال من اینه که آیا اگه ازدواج کنم میتونیم بی خیال هم بشیم؟ میترسم از اینکه با وجود عشق یک مرد تو قلبم،بخوام وارد زندگی یه نفر دیگه بشم،  وجدانم نمیتونه قبول کنه،احساس میکنم به هر دو نفر بد میکنم.

اگه ازدواج کنم میترسم باز بخوام با عشق الانم در ارتباط باشم و نتونم فراموشش کنم. واقعا نمیدونم چطور وارد این رابطه شدیم.

نمیدونم چطور این علاقه شکل گرفت، ابراز علاقه هاش باعث شد کم کم منم عاشقش بشم. خواستگار زیاد دارم، ولی هیچ کدوم اونقدی که دوست دارم مقید نبودن،حداقل خواستگارای قبل آشنایی با ایشون.

وقتی برام موقعیت خوبی برای ازدواج پیش میاد با اینکه خیلی براشون سخته میگن نمیخوان که جلوی امر خیر رو بگیرن و منو تو تصمیم گیری آزاد میذارن. ایشون خیلی امیدوار هستن که بتونیم با هم ازدواج کنیم، یعنی بشم زن دومشون.

اما میترسن از حرف مردم و اینکه نتونن دو تا زندگی رو اداره کنن. بنده هم دوست دارم با ایشون ازدواج کنم اما از نوع برخورد خانواده و جامعه میترسم. واقعا نمیدونم رابطه ما آخرش چه خواهد شد، میشه راهنمایی ام کنید من باید چکار کنم، میتونم فراموشش کنم، چطوری؟

منتظرش بشم تا فرصت ازدواج با هم برامون پیش بیاد؟ به خواستگارای دیگه ام فک کنم ؟ اگه با یه نفر دیگه ازدواج کنم زندگی ام چطور خواهد شد؟ بهشون بد کردم؟ میتونم عاشق همسرم بشم بعدا؟ لطفا راهنمایی ام کنید، واقعا نمیدونم چکاری درست هست.

ممنون از همگی
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

خانمی 47 ساله هستم * ساله شوهرم رو از دست دادم .  .  4 تا بچه دارم * تا دختر و * پسر . سر کار نمیرم نیاز مالی ندارم حقوق شوهرم کفاف زندگی رو میده اضافه هم میاد .

1* سالم بود که ازدواج کردم تا 22 سالگی چهار بچم به دنیا اومدن پسرم از همشون بزرگتره! پسرم *3 سالشه. متاهله و بقیه هم هم ازدواج کردن .

مشکلی که دارم خیلی تنها هستم میخوام ازدواج کنم ولی پسرم نمیذاره ؟! اقایی منو تو خیابون دیدن و از من خوششون اومد پا پیش گذاشتن برای خواستگاری ولی پسرم اجازه نداد .

دخترام راضین من از تنهایی دربیام ولی پسرم نمیذره میگه نمیخوام مادرم ازدواج کنه نا پدری داشته باشم .!

نمیدونم چیکار کنم کارم شده تماشای تلویزیون . از خونه برم بیرون وسایل بخرم . کلافه میشم . دامادام اهل یه شهر دیگن دخترامو برداشتن بردن یه شهر دیگه ، پسرم تو ... پزشکه من تک و تنها موندم تو تهران نه فامیلی دارم نه اشنایی دارم ... هیچ کسی ، دپرس شدم.
نمیدونم چطور پسرمو راضی کنم بذاره من ازدواج کنم از این تنهایی در بیام . میگه سر پیری و معرکه گیری ... خلاف شرع که نمیخوام بکنم . ازدواجه ازدواج .

اگر ممکنه شما جوونا به منم کمک کنید ببینم چطور به این پسر بگم رضایت بده منم ازدواج کنم ... پسرم میگه اگه بخوای ازدواج کنی دیگه اسمتو نمیارم ... فکر میکنم همچین مادری ندارم ...

با اینکه بچه نیست ولی این اجازه رو به من نمیده منم موندم چیکار کنم این اقا هنوز پی گیره بیاد خواستگاری من ، ولی پسرم نمیذاره !؟!

اگر راهی به ذهنتون میرسه بهم بگید !

یا حق .
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

با سلام

من یه خواهش دارم از آقایون محترمی که میرن خواستگاری

میخواستم ازتون خواهش کنم وقتی میرید خواستگاری و با دختر خانوم صحبت میکنید ، لطفا اول ببینید اون دختر به دل شما نشسته یا نه ، و با توجه به این موضوع ، سوالاتتون رو مطرح کنید.

اگه به دلتون ننشسته سعی کنید همون اول با دو سه تا سوال ، در حد 5-10 دقیقه ، صحبت با خانوم رو تمومش کنید.

اگه هم به دلتون نشسته سوالاتی بپرسید تا دیدگاهشو نسبت به زندگی و میزان انتظاراتشون و توقعاتش از زندگی و همسر اینده و یه سری کلیات بدست بیارید و نه بیشتر . با توجه به اینکه جلسه اول هم هست لزومی نداره که تمااااام سوالاتتونو (مثل فیلم مورد علاقه و مهریه حتی و ... ) بپرسید.

برای من خودم چند مورد پیش اومده که آقایون میان و با بنده صحبت میکنند - خیلی کامل و مفصل! ، در حد یک ساعت - و بنده هم در کمال صداقت و یکرنگی به سوالاتشون جواب میدم و بعد هم این آقا و خانواده محترمشون میرن و هیچ خبری ازشون نمیشه.

واقعا این انصاف نیست ، موقعیت دختر رو هم در نظر بگیرید. فقط شما نیستید که به خواستگاری اون دختر خانوم میرید. به این فکر کنید که یه دختر به طور متوسط هر دو هفته یه بار باید در چنین جلساتی حضور پیدا کنه و هر بار هم با یه آقای جدید صحبت کنه و در نهایت هم خبری از اون خواستگار نشه. به نظرتون اون دختر بعد از چند خواستگاری به این شیوه چه حسی پیدا میکنه نسبت به خودش ؟؟ و چقد از لحاظ روحی اذیت میشه؟؟

خواهشی که دارم اینه که لطفا کمی هم به روحیه لطیف خانوم ها توجه بفرمایید .

پی نوشت : با توجه به اینکه پیش بینی میکنم بعضی از دوستان فک کنن که حتما من دختر پرتوقعی هستم ، اینم اضافه میکنم که من از لحاظ مسائل مادی توقع و انتظار بالایی از همسر آیندم ندارم و حقوق یه میلیونی یه پسر یا حتی 100-200 تومن کمتر از نظر من برای شروع زندگی کافیه و مهریه ای هم که دوس دارم داشته باشم 14 تا سکه است.

چیزی که برای من مهمه ایمان و اخلاق و اهل کار بودن و سالم بودن پسر هست. ایناست که برای زندگی کنار همسر لازمه. بقیشو باید به خدا توکل کرد. خدا خودش روزی رسون همه هست.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من یه دختر 18 ساله هستم که متاسفانه نتونستم سال اول کنکور رشته دلخواهم و قبول شم (پزشکی) امسالم پشت کنکور موندم ولی متاسفانه وضعیتم بدتر شده.

تصمیم دارم برای تحصیل به خارج از ایران برم...پدر و مادرم  راضی هستن اما ته دلشون نگرانن ولی اقوام و آشنایان طوری برخورد میکنن که انگار میخوام گناه کبیره کنم...

همش به پدرم میگن که نذار دخترت بره خارج از کشور...این مساله منو نگران کرده که بعد از برگشتنم چطوری قراره باهام برخورد کنن؟

نگران اینم که برای ازدواج دچار مشکل بشم... اینم بگم که اصلا از اون خانواده های خیییلی مذهبی نیستیم ولی من به شخصه تا این لحظه درست زندگی کردم واسه همینه که پدر و مادرم بهم اطمینان دارن در این زمینه... من فقط نگران واکنش اطرافیانم هستم... چکار کنم؟

اینم بگم که اصلا نمیتونم دوباره پشت کنکور بمونم .. با اینکه معدل دیپلمم 19/60 اما واقعا از کنکور زده شدم و چشم دیدن کتابای کنکورم و ندارم...
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
من یه پسر ١٨ ساله ام، فکر هایی که تو سرمه اولیش قبولی کنکوره، دومی اینه که از الآن باید به فکر شغل باشم، سوم سربازی، و در آینده هر چه خدا خواهد ؟ حالا بین اینا دو تا مسئله رو اعصابه، یکی نیاز جنسی یکی عاطفی .
خب مسلما وقتی شما به یه چیزی نیاز داشته باشید مثلا گشنتون باشه، این که تنها باشید راحت گرسنگی رو تحمل میکنید یا این که یکی بیاد جلوتون، با ولع کباب رو بخوره و .... ، خوشمزه، ایول، بعد وقتی تو بخوای بخوری بهت نده و اجازه هم بهت نده بری برای خودت کباب بخری.
خب حالا علاوه بر تحمل گشنگی، باید ادا های این آدم رو اعصاب رو هم تحمل کنی که خودش تحمل گرسنگی رو چندید برابر سخت تر میکنه.
حالا روی من با دخترایی هست که با وضع بد میان بیرون، ما نیاز جنسی داریم، باید تحمل کنیم قبول. خودمونو کنترل کنیم قبول، ولی تا چه حد؟ این نیاز و شهوت آدم رو داغون میکنه. از طرفی، وقتی میخوای پاک باشی و تقوا پیشه کنی بعد از یه مدت داغون میشی.
روی من با بعضی از دخترا و زن ها هست که با هر وضعی میان بیرون، همه برجستگی های اندامشون پیداست. به خدا خیلی وقت ها دارم تو خیابون راه میرم. میبینم یه دختر شلوار تنگ پوشیده و مانتوش هم کوتاه هست. چند تا پسر دبیرستانی دارن پشتش راه میرن و هی ...  آخه چرا؟

جامعه ای که یه زمانی با زور چماق چادر از سر زن هاش نیفتاد، چرا الآن پیدا بودن خط سینه و فرم باسن یه زن چیز عادی باشه؟
تنها روزای خوش من بیست روز اردو جهادی بود. تو روستا، پیش مردم پاک، هوای تمیز، دوری از هر گونه آلودگی. ولی اومدیم تو شهر، دوباره برگشتیم توی همون هوای بد. یا مثلا یه هفته ای که رفته بودم برای خادم الشهدا خیلی شیرین بود. میخوای درس بخونی نمیشه، خودتو با ورزش چیزای دیگه مشغول کنی بازم خیلی سخته. من یه راهکار خوب برای این کار دارم.
 
چرا دختر و پسرا از دبیرستان ازدواج نکنن؟
مثلا من که کنکوری هستم با یه دختر دو سال کوچکتر از خودم ازدواج کنم و با هم باشیم. تو درس کمک هم کنیم. و پشتیبان هم باشیم. به خدا این طوری هم از گناه جلوگیری میشه هم این که آدم انگیزه بیشتری پیدا میکنه. و هر از گاهی اگه شهوت به آدم فشار آورد، یه معاشقه ساده برای فرونشوندنش کافیه، حداقل بهتر از خود ارضاییه. خیلی خوبه به خدا، بعد از این که پسره کنکور داد و کار گیرش اومد برن تو خونه خودشون.
وقتی تو خیابون دست زن و شوهر های جوون یا دوست دختر پسر های هم سن خودم رو میبینن که با یکی میگردن، شاد هستن ، ولی من تنهام میرم تو اتاق یواشکی اشک میریزم که چرا هیشکی منو دوست نداره؟
چرا یکی نیست با من باشه، درد و دل هامو بشنوه و نوازشم کنه. چرا کسی نیست درکم کنه خداااااا!!!
 نظر شما دوستای عزیز چیه؟ به خدا من که خیلی اذیت میشم. همه منو بچه مثبت میدونن و همه بهم میگن خوش به حالت که تو این وادیا نیستی، ولی نمیدونن همین من، چند بار از سر فشار ... ، چند بار نصف شب ها تو خلوت گریه کردم که چرا من باید این طور باشم. نمیدونن که چند بار تو حیاط خونمون میدوم تا انرژیم خالی بشه، ساعت های باشگاه رو به بهانه علاقه به ورزش زیاد کردم، که خدا رو شکر خیلی روی روحیه ام تاثیر گذاشته.
نمیدونن برای فرار از این نیاز، چه قدر رفتم درباره گوشی ها و پردازنده هاشون اطلاعات کسب کردم. دو تا زبون برنامه نویسی یاد گرفتم. ساخت بازی دو بعدی با موتور کانستراکت رو هم جدیدا شروع کردم.  
ولی بازم هر از گاهی به خاطر تنهایی عذاب میکشم.
  • یه دوست