خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

۸۵۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام خدمت دوستان و همراهان وبلاگ

من یه دختر بخت برگشته ی زیر 25 سالم که دو سال پیش عقد کردم و بعد از یکسال عقد بنا به هزاران مشکل و دلیل تصمیم به جدایی گرفتم...

البته همون ماه اول خواستم عقد و بهم بزنم که دخالت و پا درمیونی بزرگای فامیل مجبورم کرد که صبر کنم. ولی بالاخره تصمیممو گرفتم چون نمیخواستم ادامه بدم! مشکل از اون بود و من مقصر نبودم و بخاطر خیانتش ازش متنفر شده بودم.

از اونجایی که هیچی هم از طرفم نخواستم فقط گفتم توافقی جدا بشیم هیچی ازت نمیخوام ولی اون قبول نکرد و لج کرد و گفت تا بمیرم طلاقت نمیدم! منم مهریمو اجرا گذاشتم و دادخواست طلاق دادم.

اما اون دادگاه نمیاد. دو جلسه از دادگاه رفته ولی فقط من میرم و قاضی هم میگه چون طرفت نیومده موکول میشه جلسه بعدی!

حتی معلوم نیست نامه های دادگاه میرسه دستش یا نه! چون تو یه شهر دیگه زندگی میکنن... از تمام کارمندای دادگاه پرسیدم میگن فعلا دادگاه اون شهر به ما نگفته که تکلیف نامه ها چی شده! اون تحویل گرفته یا نگرفته یا هر چیز دیگه... کلافه شدم جواب درست و حسابی بهم نمیدن!

7 ماهه تکلیفم معلوم نیست! فقط میگن معلوم نیست باید صبر کنی تا دادگاه اون شهر جواب بدن!
حالا تکلیف من چیه!؟؟ دوستانی که اطلاعات حقوقی دارن میشه کمک کنن و آگاهم کنن که این وضعیت به نفع منه یا به ضررمه! و باید چیکار کنم!!؟

وضع مالیم خوب نیست و وکیل نگرفتم و نمیتونم بگیرم! ممنون از راهنماییاتون.

برام دعا کنین محتاجم به دعاتون

  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام
دختری 24 ساله ام. به تازگی برام خواستگار اومده همه چیز خوبه با هم تفاهم  داریم مشکلی که من دارم اینه وضعیت مالی ما خوب نیست نمیتونم جهیزیه بدیم . تو این دورو زمونه یه جهیزیه معمولی کم کمش 100ملیون میخواد !!!!
بیام به خواستگارم بگم نمیتونیم جهیزیه بدیم میرن دیگه پشت سرشونم نگاه نمیکنن . نگم  چطور جهیزیه تهیه کنم ؟
چیکار کنم ؟ وام بگیرم قسطاشو چطور بدم ؟ بابام وضع مالی خوبی نداره ؟!! نمیدونم چیکار کنم ؟ به خاطر جهیزیه دادن از ازدواج میترسم ؟!!!؟
کمکم کنید ببینم باید چیکار کنم !به خاطر نداری باید مجرد بمونم !
خواستگاری که برام اومدن خیلی خوبی ولی از صحبت هایی که با هم کردیم قبول نمیکنن جهیزیه ندیم! من بیام مهرمو ببخشم بگم شما جهیزیه بخرین به جای مهریم کار بدیه؟؟
لطفا در این مورد کمکم کنید ؟
ممنون
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
حذف لینک

یه حرف عجیب شنیدم باورش غیر ممکنه برام خنده داره به نظرم.

از یه نفر شنیدم که آقایونی که باشگاه میرن تا خوش اندام بمونن بهشون گفتن رابطه جنسی برای این قبیل پسرا ضرر داره و اصلا خوب نیس. مگه ممکنه؟ همسرشون چه گناهی کردن؟ این گفته صحت داره؟

یعنی هر پسری که خوش اندامه و باشگاه میره و رژیم غذایی خاصی رو رعایت میکنه تا خوش هیکل بمونه نباید ازدواج کنه؟ اگه ازدواج کرده و بعد تصمیم گرفته بره باشگاه و این حرفو میزنه خانومش چه گناهی داره اگه خیلی خیلی گرم مزاج باشه؟ شایدم از خانومش و اندامش بدش میاد بهانه های الکی میاره؟

ممنون میشم جواب بدید این چه استدلال و منطقیه که برای سلامتی جسمانیش به خانومش بگه رابطه جنسی براش خوب نیست و بدنش ضعیف میشه . پس چرا با اون خانوم ازدواج کرد وقتی چنین تصمیمی داره یا داشته؟

لطفا همه نظر بدید

ممنون
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

ببخشید خیلی دلم پره. ما یه پدری داریم در معنای واقعی دیکتاتور که همش میگه تا تو خونه ی منید باید هر کاری من می گم بکنید. هیچ محبتی به زن و بچه اش نداره.

بارها پیش اومده ما رو جلو غریبه ها کوچیک کرده. هر کاری براش می کنیم به چشمش نمیاد و همیشه با بد و بیرا باهامون حرف میزنه و با این که وضعش خوبه ما سه تا خیلی در نداری زندگی می کنیم. ما وسعمون نمی رسه وگرنه تا الان رفته بودیم جای دیگه زندگی کرده بودیم از دستش.

من حدود چهار ساله با آقا پسری تو دانشگاه آشنا شدم . قرار ازدواج کذاشتیم که ایشون تشریف بیارن خواستگاری ( به خاطر پیدا کردن شغل و پس انداز کردن پول این رابطه طولانی شده).

ایشون هم از خانواده شون دل خوشی ندارن. هر موقع که بابام با ما بد رفتاری میکنه من فقط می تونم با ایشون درد دل کنم که یکم سبک شم. اما حرفایی که من از بابام به ایشون زدم باعث شده ایشون دیدش به بابام بد شه و با اینکه همو خیلی دوست داریم و کلی برای آینده نقشه کشیدیم برای ازدواج دو دل شده. چون میگه برای من خانواده زنم خیلی مهمه و می خوام جای خونواده بی مهر خودمو بگیره و یه دیکتاتور رو نمی تونم تحمل کنم.

حالا واقعا من نمی دونم چیکار کنم. اگه از  بابام نمی گفتم و بعدا خودش متوجه میشد متهم به دورغگویی و پنهان کاری میشدم و حالا که گفتم آینده خودم مبهم شده.

تو رو خدا بگید چیکار کنیم؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

دختری هستم 25 ساله که با پسری 26 ساله 3 ساله که در ارتباطم و 1 ساله که خانواده ها در جریان قرار گرفتن.

ایشون تا 5 ماه پیش اصرار به ازدواج داشت ولی شرایط ازدواج رو نداشت ( کار و درس ) الان که شرایطش خوب شده و میتونه ازدواج کنه میگه میترسم و دو دل هستم ولی صبر کن همه چی درست میشه، البته بطور نامحسوس گفت که میخواد تازه مجردی کنه !

من از دوستاش خوشم نمیاد و میدونم کارای اونا باعث شده نامزدم این فکرا رو بکنه. حالا شما جای من بودید چه فکری میکردین؟ باید براش صبر کنم؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام .

من یه دختر 15 ساله هستم که همیشه نمیدونم چرا مورد تمسخر دیگران قرار میگیرم . هر کاری که میکنم و نمیکنم پچ پچ دخترای دور و برمو میشنوم و خنده هاشون نسبت به من ...
 خجالت میکشم  از خودم ... از وجودم ... از همه چیز مربوط به خودم

همیشه ارزو میکنم که کاش من وجود نداشتم . شدم یه وسیله برای خندیدن و مسخره شدن توسط دیگران .

زورم میگیره از اینکه من هیچ کاری به بقیه ندارم و اذتیشون نمیکنم ولی تلافی کارایی رو روم در میارن که حتی انجامشون ندادم . وقتی بی دلیل جلوی بقیه ضایعم میکنن و میخندن جوابشونو نمیتونم بدم فقط ناخوداگاه میزنم زیر گریه . این اذیت شدنا هم توسط یکی دو نفری که دشمنم باشن نیست توسط همه س .

دارم رد میشم نزدیک یه دختری میشم جیغ میزنه میگه عقققق و زود فاصله میگیره... انگار که من موجود نجسی باشم!!
یه بار یکی از دخترای کلاس از پشت سرم روی سر و صورتم کلییی پونه ریخت... همینجوری برا سرگرمی!!!

اون موقع انقد که شوکه شدم حرفی نتونستم بزنم و خودشو دوستاش زدن زیر خنده و هی خوراکیای دیگه به مقنعم میزدن :|||

یا یه بار دیگه همون دختر مسئول نمره دادن به کار های هنری بود ..خدا شاهده به تک تک دانش اموزای کلاس 20 داد و فقط به من 10 داد... با اینکه من بهتر از خیلیا بودم .

تحقیق و تکالیف دیگه رو برای من به دروغ مینوشت انجام نشده که من 0 بگیرم .. و میگرفتم :|||

این کاراشونم برای شوخی نیست ...مطمئنم چون من اصلا دوستی ندارم که بخوان باهام شوخی کنن و فقط با من این رفتار میشه چون دختر خیلی ساکت و ارومی هستم ....خیلی اعتماد بنفسم کم شده

شاید این موضوعات برای شما پیش پا افتاده و مسخره بیاد ولی من خیلی زودرنجم و برای دختری به سن من این چیزا خیلی مهمه...که همه چیزش از صورت و اخلاق و هیکل گرفته تااا طرز حرف زدن و وجودش و....... مورد تمسخر قرار میگیره

ممنون که وقت گذاشتید و متن طولانیمو خوندین...شرمنده از پرحرفی دلم از این دو سه سال خیلی پره

قربان شما : نگار
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام به تمامی کاربرای خانواده بهتر

من پسری ۷-۲۶ساله هستم و تقریبا ۶ ماه میشه که با دختری ۲۴ ساله عقد کردیم. من و همسرم از خیلی سالها پیش خاطرخواه هم بودیم و همه هم میدونستن ما برای همیم!😊

ما دوران عقد پر فراز و نشیبی داشتیم و هنوزم داریم و عروسیمون هم تقریبا تا سال دیگه شرایط برگذاریش را نداریم.

خانمم شاغله و دندونپزشکن ( قراره تا چند ماه دیگه بشن انشاءالله) . و کار من هم هنوز رسمی نشده ولی در حد و جایگاه اجتماعی خودم و خانمم هست.

مشکل من همین شاغل بودن ایشونه، من دوست ندارم ایشون کار کنن، یا اگرم کار داشته باشن نهایتش تا چند سال محدود!!

اینا را به خاطر خودم نمیگم، بلکه به خاطر خودش میگم. دوست ندارم همسرم سختی بکشه و با محیط خشن بیرون برخورد داشته باشه ( نهایتا یه کار هنری یا کلاسی چیزی ). دوست ندارم چشم هر کس و ناکسی به گل زندگی من بیفته. دوست ندارم هر دومون خسته و کوفته از سرکار برگردیدم و حال و حوصله خودمونو نداشته باشیم چه برسه به دیگری!

دوست دارم بشینیم با هم غذاهای دستپخت شون را با عشق و علاقه و در کنار هم بخوریم نه اینکه هفته ای یکبار هم وقت نداشته باشیم با هم باشیم و برای هم باشیم...

مشکلم اینه که ایشون خودشون به کارشون علاقه دارن و میگه اگر تو خونه بمونم دیوونه میشم!!! منم تا الان به تمام علایقشون احترام گذاشتم و حتی خودمم بیشتر کمکش کردم که بره سمت علایقش ولی این یکی ...

ایشون بسیار همسر مهربون، فهمیده و با ایمان و محجبه (چادری) هستن و منم بسیار دوستشون دارم حتی جونمم براشون بدم.

ایشون حتی بهم گفتن تمام حقوقمو میدم بهت و مدیریت مالی باشه با تو ( مطمئنم که اینکارم میکنه ). میگه همه چیمون باید مشترک باشه و منم همین عقیده را دارم.

از شما میخوام کمکم کنید که چطوری بهش بگم که منصرف بشه یا چیکار کنم ( البته میدونم که نباید تو خونه تنها بذارمشون و یه سرگرمی نیمه وقت دیگه براشون فراهم کنم به جای شغلش). یا چه جوری از معایب اشتغال زنان بهش بگم؟

من دوست دارم همسرم تو خونه بشینه فقط و فقط خانمی کنه و به خودش و خونه اش برسه! این خواسته ی زیادیه ؟ به کی باید بگم اینو ؟

اگرم توقع من بیجاست و مختل کننده زندگیمون،بهم بگین دوستان. من فقط میخوام بدونم نظرات شما چیه و باید چیکار کنم. (‌ کوتاه بیام یا منصرفشون کنم )؟

حرف از طلاق و جدایی هم نزنید که حتی فکرشم دیوونه ام میکنه. فقط راهکار بدید ...

ممنون از همه دوستان که مطالعه کردین.

ضمنا ایشون پدر هم ندارن و به رحمت خدا رفته!"😞
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام به همگی

من یک زن 25 ساله هستم و حدود 1 سال هست که ازدواج کردم، به طور کلی همسرم مرد بسیار مهربان و خوش اخلاقی هست و من واقعا دوستش داشتم شرایط ظاهری و تحصیلی خوبی هم داره البته کمی مشکل مالی داریم ولی من از زمان عقد تا کنون با ایشون ساختم و هیچ وقت به روی ایشون نیاوردم.

مشکل اصلی من این است که مادر ایشون در زمان عقدمون از خواستگاری هایی که برای ایشون رفته و به ایشون جواب رد دادن برای من صحبت کرده و حتی هرازگاهی با افسوس و ناراحتی که حیف ردمون کردن از آنها تعریف کرده و حتی یکبار به من گفت دختر خیلی از اشخاص معروف بودن که به خواستگاریشون بریم .

یک مورد رو در بعد از شب عروسیم بهم گفت که این دختر خانم رو هم خواستگاری کرده بودیم که چقدر خانواده خوب و دختر زیبایی هم هست  ولی قبول نکرده . در ضمن جاری بنده هم بهم گفته که دو سال قبل از من به خواستگاری دختر یکی از دوستانشون رفتن که ایشون هم جواب منفی داده بوده و در حال حاضر هم با این خانواده خیلی رفت و آمد میکنند و دختر خانمشون گاهی خیلی خودش رو برام میگیره و البته ازدواج کرده و بچه هم داره.

من واقعا دلم گرفته و از درون غصه میخورم من به لحاظ خانواده، زیبایی و تحصیلات ( فوق لیسانس ) چیزی کم ندارم و خودم هم خیلی خواستگار داشتم و در ضمن از این جهات از اون دختر خانم و موارد دیگرشون خیلی  خیلی سرتر هم هستم.

مشکلم اینه که دیگه به زندگیم سرد شدم و از مادرشوهرم هم متنفر شدم وقتی به حرفاش فکر میکنم از ته قلبم ناراحت میشم من تو این مدت که عروس ایشون بودم واقعا مثل دختر براش رفتار کردم و باید بگم که خیلی هم در مسائل مالی و زندگی باهاشون راه اومدم اما  واقعا با حرفاشون آزارم میدن.

متاسفانه از اینکه چرا جواب حرفاشون رو نمیدم بیشتر خودخوری میکنم و وقتی تنها هستم خیلی گریه میکنم و واقعا افسرده شدم همش فکر میکنم نکنه همسرم هنوز تو دلش اون موارد قبلی خواستگاری مونده و بهشون فکر میکنه این فکر داره من رو نابود میکنه .

به نظرتون چیکار کنم تا مشکلم حل بشه واقعا از زندگیم دلسرد شدم و از مادر همسرم متنفر شدم حتی دیگه دوست ندارم ببینمش
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام دوستان عزیزم

سوالم راجع به عشوه زنانه است.

گفته میشه که اقایون از عشوه در صدا و رفتار و حرکات خانومشون بسیار استقبال میکنن و دوست دارن .
حالا سوالم اینه که اگه خانومی رفتارش کلا و ذاتا اینطوری باشه و نوع حرف زدنش و حرکات چشم و ابروش با همه حتی خانومها اینطور باشه ; شما اقایون چه تصوری راجع بهش دارید تو اجتماع ؟
ایا یه همچین خانومی رو جلف و سبک میدونید و متنفر میشید ازش ؟ .فقط میخوام تصوراتتون راجع به یه خانومی با این ویژگی بدونم با توجه به اینکه محجبه و اهل دوستی با نامحرم هم نباشه .

پیشاپیش از نظراتتون ممنونم
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
با سلام و خسته نباشید
من دختری هستم 23 ساله که با یکی از هم کلاسی های دانشگاه که همسن هستیم دوست هستم. شاید حدود 1 سال منتفرقه صحبت میکردیم فقط و نمیشد بگی دوست پسرمه.
بعد از اون 1 ساله که دوست پسرم هست. خانواده اون کاملا از رابطمون خبر دارن و حتی پدر و برادرش رو دیدم. اون پسریه که نمیگه س**س داشته باشیم هیچوقت. اصلا خودش در این حد اهلش نیست و هیچوقت همچین خواسته ای نداره. اما در حد ب.و.س.ه و و .. رو چرا. بارها و بار سر این مسائل دعوا کردیم و اون واقعا کوتاه نمیاد و میگه بعد از این همه مدت تو چرا با من راحت تر نیستی.
راستش من دختری نیستم که بگم ازدواج! چون به نظرم واقعا نه من آمادگی ازدواج دارم و نه اون داره. به نظرم ازدواج نا اگاهانه واقعا دیوانگیه.
من دلم نمیخواد با کسی که میاد خواستگاریم ازدواج کنم ، چون اون فرد رفته جوونی و خوشیشو کرده و حالا میخواد ازدواج کنه . من به خودم این حق رو میدم که منم جوونی کنم و بعد ازدواج کنم .
این آقا یه وقتایی که پسرای دور و برشو میبینه و دخترایی که باهاشونن ، خسته میشه ، از یه طرف دلش میخواد منم مثل بقیه دخترا هر وقت بخواد برم به دیدنش یا برم مهمونی باهاش یا رابطه آزاد تری داشته باشیم ، از یه طرف من قبول نمیکنم این حرفا رو و اونم دلسرد میشه و البته ترکم نمیکنه به خاطر این مسئله.
حالا من سر دو راهی موندم. از یه طرف نمیخوام ازدواج کنم . یا خودمو کوچیک کنم بگم بیا خواستگاری .( از این نظر میگم خودمو کوچیک کنم چون نظر شخصیم اینه دختری که تنها دغدغه اش ازدواجه خیلی سطحی نگر و کوته فکره، زندگی ارزش های خیلی بالاتری داره.. )
از یه طرف از اینکه بخوام جسم خودمو بفروشم بدم میاد! حاضر نیستم به خاطر خوشایند ایشون دست به خیلی کارا بزنم. حتی اگه نزدیک شدنی تو این مدت داشتیم باید از علاقه بوده و اگه پای هوس بیاد وسط من زیر بار نمیرم.
الان من یه سری سوالات وبلاگ رو خوندم، نمیدونم باید این آقا رو ترک کنم به خاطر این مسائل؟؟ ( با وجود اینکه میدونم نسبت به خیلیی از پسرای امروزی واقعا پسر خوب و آینده داریه و من رو هم دوست داره...)
به نظر آقایون رابطه ما اشتباه هست؟ سر کار هستم؟ نباید ادامه بدم؟ یا رفتار های ایشون طبیعیه و دلیل بر بد بودنشون یا قصد سواستفاده نیست؟
(میدونم خیلی بد سوالمو پرسیدم چون الان واقعا فکر مشغولی دارم و نمیدونم باید چیکار کنم ، عذر خواهی میکنم بابت جمله بندی های بد سوال. ممنو میشم دوستان نظرشونو بگن..  )
  • یه دوست