خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

مسائل زناشویی,مسائل دوران عقد,راهایی تحریک مردان,انتخاب همسر

خانواده بهتر

حضرت علی علیه السلام :
هر گاه به مشورت نیازمند شدی ، نخست ، از مشورت با "جوانان" شروع کن ،‌زیرا ذهن آن ها تیزتر و حدس آنان ،‌سریع تر است .
پس مسئله را به میانسالان و پیرمردان ، واگذار تا در آن نقادی کرده ، بهترین را برگزینند ؛ چرا که تجربه آنان بیشتر است .

۸۵۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام

دختری 24 ساله هستم که یک سال و نیم است که نامزدم. شوهرم پدر و مادرشو خیلی سال پیش از دست داده و تنها زندگی میکنه منو اون 5 سال با هم دوست بودیم. چند ماه پیش فهمیدم که دوست دختر قبلیش حدود یک ماه بهش اس ام اس میداد اون هر چی بهش میگفت که دست از سرش برداره اما دختره تهدیدش میکرد که میاد دم خونمون یا بهش میگفت که به زنت زنگ میزنم شوهرم چیزی به من نگفت تا متوجه شدم که گوشیش رو خاموش میکنه .

بعد از مدتی تو گوشیش اس ام اس دختره رو خوندم که نوشته بود تا اخر عمر عاشقت میمونم و روز عروسیت خراب بشه و از این حرفا من از حال رفتم شوهرم هر جور بود متقاعدم کرد و خطشو عوض کرد تا این که یه روز که خونه خواهر شوهرم بودیم اون دختره به گوشی من زنگ زد و من به شوهرم گفتم و تا میتونستم جیغ کشیدم و گریه کردم .

اینو بگم که قبلا این قضیه رو به خانواده شوهرم گفته بودم خلاصه اون شب شوهرم با چاقو رفت دم خونه دختره اما دختره بیرون نیومد فرداشم با برادر شوهرم رفتیم دم خونه دختره تا به پدرش بگن اما پدرش خونه نبود مادرشم التماس کرد که به پدرش نگیم اخه دختره فامیل شوهرم ایناست.

الان دو ما میگذره و من هنوز حالم خوب نشده همش دعوا میوفتم همش حرف دختره رو میزنم. میترسم اون اشغال شوهرمو از راه به در کنه شوهرم بهم قول داده اگه باز اس داد حسابشو میرسیم اما من همش فکر و خیال میکنم اصلا نمیتونم به شوهرم اعتماد کنم .

اون خیلی اخلاق های خوبی داره اما اصلا منت منو نمیکشه و این منو خیلی آزار میده.اون دختره خیلی وضعیت مال خوبی داشت اما شوهرم منو برای زندگی انتخاب کرد اما بازم دلم راضی نمیشه به خصوص اینکه الان خط قبلیشو وصل کرده میگه تمام کارم به این خط بستگی داره هیشکی اون شمارمو نداره و کارم از دست میدم و از این حرفا دارم داغون میشم خیلی میترسم
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰
سلام دوستان وقتتون بخیر...
من چند ماهی میشه نامزد کردم،توی این مدت با نامزدم سر یه موضوعاتی که به نظر ایشون شوخی میاد ولی واقعا من رو ناراحت می کنه بحث داشتیم مثلا ایشون تا اینکه بدونن من از چی ناراحت میشم دقیقا دست میذارن روش و تکرارش می کنن، برام عجیبه که چطور کسی که طرفش رو دوست داره اما از ناراحت کردنش خوشحال میشه!!؟
مثلا یه موردش اینه که ایشون میدونن من روی ایشون حساسم ،میان از دوست دخترایی که مطمئنم نداشتن صحبت میکنن یا میگن بعد ازدواج سرت هوو میارم یا حتی یه رفتاریی انجام میدن که خودشون دوست دارن و  میدونن من اذیت میشم.
یا اینکه چند وقت پیش خونشون بودم بازم یه رفتاری انجام دادن که من ناراحت کردن، گفتن چی شد دیگه نمیای اینجا؟ و من هم بهشون گفتم دیگه نمیام ،ایشونم گفتن نمیای نیا فدای سرم...!!!
یا این که یه مدت کسالت داشتن من دائم جویای حالشون بودم و تا جایی که میتونستم کمک کنم این ناراحتیشون کمتر بشه ولی در جواب بجای تشکر گفتن خب دیگه چی ، و رفتار من رو بحساب دخالت دونستن!!! در حالی که من واقعا نگران حالشون بودم!
و در جواب میگه زودرنجی و لوسی، مشکل خودته باید درستش کنی تا دیگه ناراحت نشی!! در حالی که من خیلی جاها شده کوتاه اومدم ولی این دل شکستن و خودشون بی تفاوت نشون میدن واقعا اذیتم می کنه.
راستش یجورایی باهام برخورد میکنن که انگار  ناراحت شدن من براشون اصلا مهم نیست!! اهل مشاوره رفتن هم نیستن!
راستش ایشون خیلی مغروره و منم هم خیلی حساس... موندم چیکار کنم :(
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

طلاق گرفتن چه موقع به لحاظ شرعی و اخلاقی درست هست؟ خانوم من دائم در حال حرف درآوردن پشت سر خواهرام و مادرمه.

در حالی که من مطمئنم اونا اون حرفایی که خانومم میگه نگفتن!! مطمئنم و حتی پیش من در جواب سوال های مامانم ( فضولی نه ها! سوالهای ساده مثلا میپرسه حال مامانت چطوره ) دروغ میگه! حرفایی میزنه که میدونه من میفهمم دروغ میگه ولی ادامه میده..

دیگه حالم از این رفتاراش بهم میخوره ولی با خود من مهربونه البته فعلا!!! چون وقتی قهر میکنه تا حرفش رو گوش ندی جوری با کینه نگاه میکنه به آدم و حرف گوش نمیکنه که واقعا ناراحت کننده است.

ما نامزدیم ولی میگم این رفتاراش خیلی خانواده منو میرنجونه ولی بنده خداها چیزی نمیگن. خودم هم کلی ناراحت میشم و بهش میگم ولی کار خودش رو میکنه ...

من گاهی که مهربونه دوستش دارم و واقعا همیشه دلم میخواست زندگی موفقی رو داشته باشم اما وقتی اون اخلاقاش رو نشون میده دلم میخواد ولش کنم.

کلا دلش میخواد حرف حرف خودش باشه..فرق مرد و زن رو نمیدونه و مشکل اینه که نمیخواد که بدونه. و خودش و افکارش رو درست میدونه....هر وقت هم میگم اصلا برخوردش خوب نیست.. چکار کنم؟
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام
اولین بار که نامزدم منو بوس و بغل کرد من حس بد و چندشی نداشتم ولی خوب لذت هم نبردم انگار که یه بوس معمولی با همجنسم باشه! با اینکه تقریبا زمان طولانی هم بود! ما عقدیم و نامزدمو خیلی دوس دارم ولی نمیدونم چرا اینقد بی تفاوت بودم باره اول!

البته استرس محیط رو داشتم که کسی نیاد و خسته ام بودم کمی و کمی هم ناراحت از موضوعی!

حالا نمیدونم بخاطره این موارد بوده؟! آخه قبلا که نامزدم تو پیام و ... ابراز محبت کلامی در همین حده بوس و ... میکرد من ترشحاتی ازم ببخشیدخارج میشد .

من فکر میکردم گرمم ! اما استرس مکان رو نداشتم! بنظرتون دلیل بی تفاوتیه من همون استرس از مکان بوده و استرسه اولین بارم بوده؟

آخه میترسم بعدا همینجور ادامه داشته باشه و نامزدم بفهمه هیچ حسی ندارم!
خیلی ممنون
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من پنج ماه دیگه عروسیمه ، نامزدم و خانوادش خیلی خوبن، ما با هم مشکلی نداریم، تنها مشکل توقعات بیش از حد پدر و مادرم به خصوص پدرمه، اینجا عروسی تو تالار گرفته میشه که تعداد دعوتی های خانواده دختر کمتر از پسره این رسمشه تو شهر من، اما پدر و مادرم میگن چون بیشتر جهیزیه با ماست باید اونقد دعوت کنیم تا هر کادوی نقدی که دادن بره برای هزینه جهیزیه .

خب خانواده نامزدم و نامزدم این رو قبول ندارن ، واقعا تا حالا از لباس و طلا چیزی برام کم نذاشتن اما دیگه توقعات خانوادم بیش از حده . تو همه چیزمون نظر میدن حتی لباس عروسم، نامزدم خیلی دلخور میشه اما چیزی نمیگه،

حالا سوال من اینجاست که چطور پدر و مادر بیش از حد لجبازمو راضی کنم که خواسته هاشونو پایین بیارن؟

میشه کمکم کنید.
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام خدمت همه عزیزان

واقعیتش من یه مدتی هست احساس میکنم یه حسی نسبت به یکی از دختر خانم های فامیل دارم با اینکه دختر خانم های خیلی سرتر از ایشون اطراف بنده بودن ولی من این حس رو فقط نسبت به ایشون دارم .

ایشون تقریبا اون معیارهایی رو که من میخواستم دارن بجز چند مورد خیلی مهم مثل اینکه من ادم مذهبی هستم و دوست دارم همسر ایندم چادری باشه منتها ایشون چادری نیست ولی حجابش بدون چادر واقعا خوبه یا سطح خانوادگی اونا از ما پایین تره ولی برای من هیچ اهمیتی نداره شاید از نظر خانوادم مهم باشه و اینکه پنج شش سال ازم کوچکتره .

با این حال من میترسم که پا پیش بذارم برای خواستگاری و جواب اونا نه باشه هم ضایع میشم هم ممکنه ارتباطشون رو هم با ما قطع کنن که من اصلا دوست ندارم همچین اتفاقی بیافته و هم کل فامیل خبر دار میشن و اذیت میکنن و تیکه میندازن .

ترس من از شنیدن همین جواب نه هست و میخواستم دوستانی که سابقه خواستگاری فامیلی رو داشتن کمکم کنن .

شرایط خودمم بگم که بنده بیست تا بیست و پنج سالمه چند ماه دیگه مدرک ارشدمو میگیرم و یک شغل با جایگاه اجتماعی خوب تو یکی از ادارات شهرمون دارم . ادم مذهبی هستم نه خشک مقدس به حجاب خیلی اهمیت میدم ادم مهربونی هستم قدم صد و هشتاد و سه هستش و از لحاظ اخلاقی نسبت به دوستام واقعا حس میکنم خوبم ولی هنوز باید رو اخلاقیاتم کار کنم و سخنرانی اساتید اخلاق رو هم گوش میکنم . خونه و ماشین ندارم ولی اگه خدا بخواد ماشین رو تا پایان امسال خواهم گرفت .

حالا با این اوصاف به نظر شما دوستان

برم به خواستگاری ایشون یا نه ؟

اصلا من شرایط شروع یه زندگی رو دارم یا هنوز باید صبر کنم ؟

اون عزیزانی که خواستگاری فامیل رفتن یا از فامیل براشون خواستگاری اومده اگه میشه از تجربیاتشون بگن نصیحتی بکنن این برادرشون رو ممنون میشم .

چه طوری به پدر مادرم این مسئله رو بگم؟ چون خیلی خجالت میکشم فقط دعا میکنم مامانم خودش اونو به من پیشنهاد بده .

ممنونم از همه دوستان

  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

با عرض سلام و خسته نباشید

من دختری 28 ساله هستم تا بحال  با دو سه تا از خواستگارام  از لحاظ اعتقادی مشکل داشتم اونا گفتن که بخدا اعتقاد دارن اما نسبت به اسلام بدبینن یعنی به حضرت محمد (ص) اعتقادی ندارن البته فقط یکیشون به طور مستقیم ابراز کرد اما با بقیه به طور غیر مستقیم فهمیدم که اعتفاد درست حسابی نسبت به دین اسلام و پیامبر ندارن و بخاطر همین مسئله اعتقادی ازدواج بهم خورده یا من ردشون کردم یا خودشون وقتی دیدن من خیلی گیر میدم پا پس کشیدن.

واقعا خیلی ناراحتم که بخاطر این مسائل نتونستم ازدواج کنم چون میترسم ازدواج کنم و بعد اگه بفهمم همسرم بی دینه باید ازش جدا بشم. خواستم بپرسم اصلا از کجا باید مطمئن شد که شخصی از دین برگشته و مرتد شده اصلا لازمه انقد گیر بدم که به پیامبر اعتقاد داری یا بفهمم مرتد شدن؟ اگه حرفای شک دار بزنن یعنی باید بپرسم اعتقاد دارین؟

چون معمولا جواب های واضح نمیدن و من میترسم بعد ازدواج متوجه بشم مرتد شده همسرم و بر طبق شرع باید ازش جداشم. الانم یه خواستگار دارم که شرایطش خوبه و آدم پاک و با اخلاقیه ولی قبلا نماز میخونده اما الان نه و وقتی ازش پرسیدم گفت وقتو هدر میده .

من واقعا نمیدونم چکار کنم میترسم به این هم از لحاظ اعتقادی گیربدم پا پس بکشه چون سنم داره میره بالا خیلی میترسم از طرفی خانواده بهم فشار میارن که انقد گیر نده لطفا راهنماییم کنید.

  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من یه ساله با یه مرد 30 ساله آشنا شدم خیلی دوسش دارم اونم میگه منو خیلی میخواد و هدفش ازدواجه .

من 20 سالمه یکی از شهرهای همدانم ایشون تهرانه ... چند روزه بیمارستانه به خاطر عفونت ... دیگه زیاد در ارتباط نیستیم ...

من اما شک دارم فک میکنم حالش خوب نیست و الکی میگه خوبم... یا دوس داره من ازش دور باشم چند بار بهش گفتم اگه بودنم آزارت میده بگو برم .

اینقدر برام مهمی که نخوام با بودنم اذیتت کنم...ولی میگه نه بدون من نمیتونه...الان نمیدونم چرا ازم دوری میکنه منم چیزی بهش نمیگم فقط یکی دو بار در طول روز حالشو میپرسم همین...

نظر شما چیه؟ نگرانم خیلی...
  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

با سلام خدمت تمامی دوستان عزیز

آقایی هستم 32 ساله که حدود 3.5 ساله ازدواج کردم همسرم 9 سال از خودم کوچیکتره.  اولش بگم قبل از اینکه با همسر فعلیم آشنا بشم با دختری حدود دو سال دوست بودم و خیلی هم همدیگر رو دوست داشتیم ولی به دلیل اختلاف زیاد در بقیه موارد در نهایت با تصمیم عقل از هم جدا شدیم.

بعد از مدتی با معرفی آشنایان به خاستگاری همسرم رفتیم. من شب اول خاستگاری اولین بار بود ایشون رو میدیدم بعد از کلی حرف زدم دیدم شرایطش با من جور درمیاد خلاصه بگم ازدواج کردیم.

حالا مشکل من اینه هیچ وقت نتونستم عاشقش بشم و هنوز هم نیستم و این خیلی آزارم میده. من فکر میکردم عشق بعد از ازدواج پیش میاد ولی نشد. اول زندگی بد نبود خوب زندگی تازگی داشت و من تمام سعی خودم رو میکردم که رابطه عاطفی مناسبی باهاش برقرار کنم ولی هیچ وقت نشد و بعد از این مدت دیگه خسته شدم.

از طرفی اون برعکس من و زندگیش رو خیلی دوست داره. یه دلیلی که خودم به نظرم میرسه اینه که دنیای اون با من فرق میکنه خیلی موقع ها سعی کردم باهاش حرف بزنم و خودم رو بهش نشون بدم ولی هر دفعه میبینم اصلا تو دنیایی من نیست بیشتر سطحی نگره و ظواهر زندگی خوشش میاد در حالی که من به عمق زندگی نگاه میکنم. دوست ندارم زندگیم خراب کنم از یه طرفم هم میبینم اون عاشق منه  و از طرف دیگه من اونو انتخاب کردم انصاف نیست بخوام همینجوری خرابش کنم.
دوست دارم عاشق همسرم باشم و خلایی که شدیدا الان تو زندگیم حس میکنم عشقه . کلافه شدم نمی دونم چیکار کنم
البته حرف زیاده دارم ولی دیگه مجالش نیست . در کل  سوال من اینه آیا من می تونم روزی عاشق همسرم باشم؟ و چطوری؟

  • یه دوست
  • ۰
  • ۰

سلام

من یه مشکلی دارم تقریبا از 13 -14 سالگی باهاش عجین شدم و الان خیلی داره آزارم میده اونم اینه که دست ها ، پاها و بیش تر بدن من اکثر اوقات یخ هستن انگار که توی  فریزر بودن یا مثلا یه چیز خیلی یخ رو ساعت ها تو دستم نگه داشته باشم یا در معرض سرمای خیلی شدید باشم من همیشه ی خدا این شکلیم حتی هیچ سرمایی رو داخل بدنم حس نمیکنم یا ممکنه که خیلیییییی هم گرمم باشه اما باز دست ها و پاهام یخ کردن .

به هر دکتری هم که بگید مراجعه کردم یکی میگفت به خاطر لاغریته که رفتم پیش دکتر تغذیه گفت ربطی نداره یکی میگفت استرس داری که به روانشناس و بعدشم روانپزشک مراجعه کردم گفتن به خاطر استرس نیست بیش از ده بار در این سال ها ( از 13 تا 22 سالگی ) آزمایش خون دادم ، گلاب به روتون آزمایش ادرار دادم اما هیچ مشکلی نداشتم :(

گاهی اوقات این قدر دست و پاهام یخ هستن که به زنده بودنم شک میکنم  !!!

لطفا اگه کسی مشکل منو داره بگه چی کار میکنه ؟؟ شاید این به نظر شما مشکل کوچیکی باشه اما من رو خیلی اذیت میکنه .

ممنونم
  • یه دوست